گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۴۴

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود
می برد نام شراب ناب و از خود می رود
هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد
می شود از آتش گل آب و از خود می رود
از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب
می زند یک دور چون گرداب و از خود می رود
پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست
یاد دریا می کند سیلاب و از خود می رود
شوخی میخانه مشرب نمی باشد مدام
می زند جوشی شراب ناب و از خود می رود
بیخودی می آورد با گلرخان همخانگی
می نماید چشم او در خواب و از خود می رود
هر که در گلزار بیدردانه خندد، می زند
غوطه در خون چون گل سیراب و از خود می رود
زاهد خشک از هوای جلوه مستانه اش
می کشد خمیازه چون محراب و از خود می رود
وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
موج می غلطد به روی آب و از خود می رود
نیست این پروانه را سامان شمع افروختن
می کند نظاره مهتاب و از خود می رود
گر فتد زاهد به فکر قامت او در نماز
می گذارد پشت بر محراب و از خود می رود
ماهیی کز ورطه قلاب یک ره جسته است
می شمارد موج را قلاب و از خود می رود
لوح خاک آیینه، سیمابند روشن گوهران
اضطرابی می کند سیماب و از خود می رود
دست و پایی می زند هر کس درین دریا چو موج
بر امید گوهر نایاب و از خود می رود
هر که یابد لذت تنها روی و بیخودی
همرهان را می کند در خواب و از خود می رود
هر که آگاه است چون شبنم ز تعجیل بهار
می دهد چشم از رخ گل آب و از خود می رود
بی شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی
جای صهبا می کشد خوناب و از خود می رود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود
می برد نام شراب ناب و از خود می رود
هوش مصنوعی: دل بی‌تاب و آشفته از یاد کسی می‌رود و فراموشی او را می‌بیند، او را می‌برد و نام شراب خوب نیز در این حال او را بیشتر از خود منحرف می‌کند.
هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد
می شود از آتش گل آب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کسی که در این باغ مانند شبنم چشمی باز کند، از آتش عشق گلی می‌شود و از وجود خود محو می‌گردد.
از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب
می زند یک دور چون گرداب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیای آفرینش خارج شود، مانند حبابی است که به بالا می‌رود و بعد از یک لحظه، به دور خود می‌چرخد و دوباره ناپدید می‌شود.
پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست
یاد دریا می کند سیلاب و از خود می رود
هوش مصنوعی: افرادی که در گل و لای گیر کرده‌اند، توان حرکت ندارند، اما یاد دریا در دل سیلاب، آن‌ها را به جنبش درمی‌آورد و از خود بی‌خود می‌شوند.
شوخی میخانه مشرب نمی باشد مدام
می زند جوشی شراب ناب و از خود می رود
هوش مصنوعی: میخانه و لذت‌های آن، جنبه جدی ندارند؛ اما شراب خوب به گونه‌ای است که باعث شعف و بی‌خودی انسان می‌شود.
بیخودی می آورد با گلرخان همخانگی
می نماید چشم او در خواب و از خود می رود
هوش مصنوعی: در حالت بی‌خبر از خود، چشمان او در خواب به گلرویان نزدیک می‌شود و به نوعی هم‌صحبتی می‌کند.
هر که در گلزار بیدردانه خندد، می زند
غوطه در خون چون گل سیراب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کسی که در باغ گل با بی‌دردی می‌خندد، پس از مدتی مانند گلی که در خون غوطه‌ور شده، از خود بی‌خود می‌شود و حالتی دیگر پیدا می‌کند.
زاهد خشک از هوای جلوه مستانه اش
می کشد خمیازه چون محراب و از خود می رود
هوش مصنوعی: زاهد خشک و بی‌احساس، از زیبایی و جاذبه‌ی مستانه‌ی دیگران چنان خسته و بی‌حوصله‌ است که گویی در یک جا مثل محراب نماز ایستاده و از خود بی‌خبراست.
وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
موج می غلطد به روی آب و از خود می رود
هوش مصنوعی: وصل یا ارتباط عمیق نمی‌تواند مانع حرکت دل شود؛ مانند موجی که بر روی آب می‌چرخد و در واقع از خود دور می‌شود.
نیست این پروانه را سامان شمع افروختن
می کند نظاره مهتاب و از خود می رود
هوش مصنوعی: این پروانه هیچ آرامشی ندارد و فقط مشغول تماشا کردن مهتاب است و از خود بی‌خود شده است.
گر فتد زاهد به فکر قامت او در نماز
می گذارد پشت بر محراب و از خود می رود
هوش مصنوعی: اگر زاهد به فکر زیبایی او بیفتد، در نماز پشت به محراب می‌کند و از خود بی‌خود می‌شود.
ماهیی کز ورطه قلاب یک ره جسته است
می شمارد موج را قلاب و از خود می رود
هوش مصنوعی: ماهی که یک بار از دام قلاب آزاد شده، حالا هر موجی را به عنوان تله و قلاب می‌بیند و از خودش فاصله می‌گیرد.
لوح خاک آیینه، سیمابند روشن گوهران
اضطرابی می کند سیماب و از خود می رود
هوش مصنوعی: آینه‌ای از خاک، که به مانند نقره‌ای درخشان است، باعث می‌شود که گوهری مضطرب و نگران شود و بر اثر این اضطراب، نقره از خود رفته و محو شود.
دست و پایی می زند هر کس درین دریا چو موج
بر امید گوهر نایاب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کس در این دریا تلاش و کوشش می‌کند، مانند موجی که به سمت گوهر قیمت‌ناپذیر حرکت می‌کند، و در این راه، خود را از دست می‌دهد.
هر که یابد لذت تنها روی و بیخودی
همرهان را می کند در خواب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم خوشی و لذت را بچشد، دیگران را در کنار خود به خواب می‌برد و خودش را فراموش می‌کند.
هر که آگاه است چون شبنم ز تعجیل بهار
می دهد چشم از رخ گل آب و از خود می رود
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت آگاه است، مانند شبنم که با نزدیک شدن بهار، از زیبایی گل‌ها طلب می‌کند و به آنها توجه می‌کند، از خود رها می‌شود و به آن زیبایی‌ها می‌نگرد.
بی شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی
جای صهبا می کشد خوناب و از خود می رود
هوش مصنوعی: صائب بدون شراب نمی‌تواند به حالتی از بی‌خودی دست یابد؛ غم و غصه‌اش مانند سم است و او را از خود بی‌خود می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب