غزل شمارهٔ ۲۶۲۶
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود
گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود
از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست
آب کشت من مدام از چشمه غربال بود
از گشاد لب در تشویش واشد بر رخش
در رحم از فکر روزی طفل فارغبال بود
خاک زن در چشم خودبینی که از آب حیات
سد اسکندر همین آیینه اقبال بود
آهوان از تنگ میدانی به من گشتند رام
بس که از شور جنونم دشت مالامال بود
داغ خوش پرگاری من بود خال نوخطان
تا دل سوداییم در حلقه اطفال بود
دل خنک شد تا دهن بستم زحرف نیک و بد
مهر خاموشی تب گفتار را تبخال بود
عمر من شد صرف صائب در تمنای محال
تار و پود هستی من رشته آمال بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود
گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود
هوش مصنوعی: اگر دل به انعکاس چهرهها و تصاویری که در آینه میبیند بسپارد، همیشه نگران و آشفته خواهد بود. چرا که آینهای که غباری بر روی خود دارد، نمیتواند تصویر واضحی ارائه دهد و این برای دل پرآشفتگی به بار میآورد.
از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست
آب کشت من مدام از چشمه غربال بود
هوش مصنوعی: امروز مشکلی از نگاههای تو برای من وجود ندارد؛ زیرا همیشه از چشمهای پاک و خالص، آب زراعتام را تهیه کردهام.
از گشاد لب در تشویش واشد بر رخش
در رحم از فکر روزی طفل فارغبال بود
هوش مصنوعی: چهرهاش از نگرانی باز شده و در آغوشش، بچهای که بیخیال و بیدغدغه است، وجود دارد.
خاک زن در چشم خودبینی که از آب حیات
سد اسکندر همین آیینه اقبال بود
هوش مصنوعی: این بیت به نقد خودبینی و غرور افراد میپردازد. شاعر به کسانی که در خود غرق شدهاند و فقط به خود مینگرند، هشدار میدهد. او میگوید که این خودبینی میتواند به مرگ روحی و معنوی انسان منجر شود، و در نهایت، انسان را از حقیقت دور میسازد. بنابراین، باید مراقب این خودمحوری باشیم و از آن دوری کنیم.
آهوان از تنگ میدانی به من گشتند رام
بس که از شور جنونم دشت مالامال بود
هوش مصنوعی: آهوان به خاطر شوق و هیجان من، در میدان تنگی دور من گرد آمدند، چرا که اشتیاق و جنون من باعث شده بود که دشت پر از زندگی و شادابی شود.
داغ خوش پرگاری من بود خال نوخطان
تا دل سوداییم در حلقه اطفال بود
هوش مصنوعی: داغی که بر دلم گذاشته شده، نشانهای از عشق و شور و شوق من است، همانطور که یک نشانه خاص بر روی پوست، نشاندهنده نوعی نشان است. این احساساتی که دارم، در سنین کودکی و در میان دوستانم شکل گرفته است.
دل خنک شد تا دهن بستم زحرف نیک و بد
مهر خاموشی تب گفتار را تبخال بود
هوش مصنوعی: از زمانی که سکوت کردم و دیگر از خوبیها و بدیها صحبت نکردم، قلبم آرامش پیدا کرد. این سکوت برایم مانند درمانی است که از درد و ناراحتیهایم میکاهد.
عمر من شد صرف صائب در تمنای محال
تار و پود هستی من رشته آمال بود
هوش مصنوعی: عمر من صرف آرزوهایی شده که غیرممکن هستند، و وجود من مانند نخی است که به آرزوهایم بافته شده است.

صائب