گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۱۵

از سعادت در دماغش بیضه پندار بود
مغز مغرور هما را استخوان در کار بود
عشق در هر دل که شمع بیقراری بر فروخت
اولین پروانه اش مهر لب اظهار بود
خانه ما در پناه پستی دیوار ماند
ورنه سیلاب حوادث سخت بی زنهار بود
گفتم از گردون گشاید کار من، شد بسته تر
آن که روشنگر تصور کردمش زنگار بود
تا دماغ ما به هوش آمد جهان افسرده گشت
عید طفلان بود تا دیوانه در بازار بود
سرو در قید رعونت ماند از آزادگی
عجب ما را گوشمال بندگی در کار بود
پرده گوش اجابت شبنم از سیماب داشت
بلبل بی طالع ما تا درین گلزار بود
شب که بی روی تو در پیمانه می می ریختم
خنده مینا به گوشم ناله بیمار بود
تا فکندم بار خلق از دوش، افتادم زپای
کشتی من در گرانباری سبکرفتار بود
تا نیفتادم، ندیدم کعبه مقصود را
در میان ما همین استادگی دیوار بود
نیست حق تربیت صائب به من آیینه را
طوطی من در حریم بیضه خوش گفتار بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از سعادت در دماغش بیضه پندار بود
مغز مغرور هما را استخوان در کار بود
هوش مصنوعی: در این بیت به وضوح به خودپسندی و توهم بزرگی اشاره شده است. کسی که خود را بزرگ و سعادتمند می‌داند، در واقع به اشتباه به خودش مغرور شده و ممکن است به عواقب این غرور توجه نداشته باشد؛ در حالی که حقیقتاً در درونش چیزهای بی‌اهمیتی وجود دارد. به عبارت دیگر، آن فرد به ظاهر خوشحال و راضی است، اما در واقع با مشکلات و ناکامی‌ها دست و پنجه نرم می‌کند.
عشق در هر دل که شمع بیقراری بر فروخت
اولین پروانه اش مهر لب اظهار بود
هوش مصنوعی: عشق در هر دلی که مانند شمعی بی‌قرار روشن شده باشد، اولین پروانه‌ای که به دور آن می‌چرخد، ابراز عشق و محبت به لبان محبوب است.
خانه ما در پناه پستی دیوار ماند
ورنه سیلاب حوادث سخت بی زنهار بود
هوش مصنوعی: خانه ما در امنیت دیوارهای کوتاه خود باقی ماند، در غیر این صورت، سیلاب حوادث به شدت خطرناک بود.
گفتم از گردون گشاید کار من، شد بسته تر
آن که روشنگر تصور کردمش زنگار بود
هوش مصنوعی: گفتم که آسمان برای من کاری را سامان خواهد داد، اما متوجه شدم که وضعیت بدتر از قبل شده است و آن چیزی که باید روشنایی بخشد، تنها باعث تاریکی و کدورت شده است.
تا دماغ ما به هوش آمد جهان افسرده گشت
عید طفلان بود تا دیوانه در بازار بود
هوش مصنوعی: زمانی که ما به هوش آمدیم، جهان به حالت ناراحتی درآمد. روزی بود که مثل عید بچه‌ها، شاد و خوشحال بود، اما انگار دیوانه‌ای در بازار بود و این شادی را تحت تأثیر قرار داد.
سرو در قید رعونت ماند از آزادگی
عجب ما را گوشمال بندگی در کار بود
هوش مصنوعی: سرو به خاطر زیبایی‌اش خود را در قید ریا و خودبزرگ‌بینی نگه‌داشته است، در حالی‌که ما به خاطر تسلیم بودن و خدمتگزاری‌امان، چالش‌های سختی را تجربه می‌کنیم.
پرده گوش اجابت شبنم از سیماب داشت
بلبل بی طالع ما تا درین گلزار بود
هوش مصنوعی: بلبل بی‌نوا که شانس خوبی ندارد، در این باغ آکنده از گل‌ها، با صدای دلنشینش به تماشای شبنم‌ها و زیبایی‌ها می‌نشیند و از لذت‌های آن می‌گوید. او در حالی که در میان این همه زیبایی است، احساس غم و دوری می‌کند.
شب که بی روی تو در پیمانه می می ریختم
خنده مینا به گوشم ناله بیمار بود
هوش مصنوعی: در شب‌هایی که بدون دیدن تو می‌نوشیدم، صدای خنده مینا در گوشم به گوش می‌رسید، اما احساس درد و ناله یک بیمار را نیز حس می‌کردم.
تا فکندم بار خلق از دوش، افتادم زپای
کشتی من در گرانباری سبکرفتار بود
هوش مصنوعی: وقتی که از دوش خود بار مسئولیت‌های مردم را برداشتم، احساس کردم که سنگینی مسافرت و دشواری‌ها مرا از پا درآورد.
تا نیفتادم، ندیدم کعبه مقصود را
در میان ما همین استادگی دیوار بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که به زمین نیفتم، متوجه نشده بودم که مقصد اصلی در زندگی چیست، و تنها چیزی که در میان ما وجود داشت، همین استقامت و پایداری دیوار بود.
نیست حق تربیت صائب به من آیینه را
طوطی من در حریم بیضه خوش گفتار بود
هوش مصنوعی: من هیچ حقی در تربیت ندارم، مثل اینکه آیینه‌ای برای من نیست. طوطی من در گوشه‌ای از دنیا در مورد گویش زیبا صحبت می‌کند.