غزل شمارهٔ ۲۵۴
گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما
جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما
غربت ما دردمندان، پله آزادگی است
نیست جز دام و قفس جای دگر مأنوس ما
پنجه با زور جنون کردن نه کار هر کس است
سنگ می لرزد به خود از شیشه ناموس ما
دست خود را چون صدف بر روی هم نگذاشتیم
تا نشد گنجینه گوهر کف افسوس ما
گرچه یار از حال ما هرگز نمیگیرد خبر
خلوت آیینه خالی نیست از جاسوس ما
تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن
می شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما
جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما
هوش مصنوعی: اگر طاووس زیباییاش را به نمایش بگذارد، ما نیز در جستجوی راهی برای رهایی از زندان خود خواهیم بود.
غربت ما دردمندان، پله آزادگی است
نیست جز دام و قفس جای دگر مأنوس ما
هوش مصنوعی: ما دوری و غریبتی که داریم برای ما دردی است که به آزادی منجر میشود. جای دیگری غیر از این، فقط تله و زندان است و نمیتوانیم با آنجا انس بگیریم.
پنجه با زور جنون کردن نه کار هر کس است
سنگ می لرزد به خود از شیشه ناموس ما
هوش مصنوعی: قصد و هدف از دیوانگی و اقدام به کارهای سخت و پر ریسک، کار هر کسی نیست. حتی سنگها هم از شدت احساس به خود میلرزند وقتی به ارزش و حرمت وجود ما پی میبرند.
دست خود را چون صدف بر روی هم نگذاشتیم
تا نشد گنجینه گوهر کف افسوس ما
هوش مصنوعی: ما دستمان را مانند صدف روی هم نیاوردیم، بنابراین نتواستهایم گنجینهای از گوهرها به دست آوریم و افسوس ما بیشتر شده است.
گرچه یار از حال ما هرگز نمیگیرد خبر
خلوت آیینه خالی نیست از جاسوس ما
هوش مصنوعی: با وجود اینکه محبوب هرگز از حال ما باخبر نمیشود، این خلوت ما در آینه خالی نیست و چیزهای پنهانی را میتواند نشان دهد.
تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن
می شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
هوش مصنوعی: احساسات تازه و شورانگیز ما باعث میشود که زخمهای قدیمی دوباره زنده شوند و یاد آنها در دل ما روشن گردد، مانند نوری که از یک فانوس خارج میشود و جان تازهای به خاطرات میبخشد.

صائب