گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۴۷

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
می علاج خصمی ایام نتوانست کرد
زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد
قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد
در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها
چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد
تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت
طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد
طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش
وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد
تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان
دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد
با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟
مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟
پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت
هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد
گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک
فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد
صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد
گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان
لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد
زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد
بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد
تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد
یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: در میان غبار، همان زلفش جستجوگر دل است، ولی خاک نتوانست از چشمانش به دام بیفتد.
بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اضطراب فراوانی که در دل‌ها وجود داشت، هیچ کس نتوانست به پایان کارها فکر کند.
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
می علاج خصمی ایام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: کی می‌تواند روز شنبه و جمعه را با هم آشتی دهد؟ هیچ کسی نتوانسته است بر دشمنی‌های زمان چیره شود.
زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد
قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و زهرآگین یار به هیچ وجه از شیرینی خنده‌اش کمتر نیست. همچنین، تلخی دور از بادام نمی‌تواند جایگاهی داشته باشد.
در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها
چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: در تاریکی، او مانند آب که در آنها می‌غلطد، به زندگی ادامه می‌دهد، مانند سنگ عقیق. آن شخص نمی‌تواند از نام خود دست بکشد.
تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت
طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: زندگی تحت فشار و محدودیت‌های موجود برای ما سخت و ناگوار شده است. مانند کودکی که نمی‌تواند به راحتی در کنار بام بازی کند و سرگرم باشد.
طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش
وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: نعمت‌های دنیا نمی‌تواند رفتار بد و خراب‌کارانه یک کودک را اصلاح کند و کسی که خودخواه و خودکامه است، نمی‌تواند به راحتی درد دل خود را درمان کند.
تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان
دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: تشنگی را نمی‌توان با شبنم برطرف کرد، همان‌طور که نمی‌توان رویاها را با روغن بادام از بین برد.
با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟
مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟
هوش مصنوعی: آدمی با آرامش خیال چگونه می‌تواند خود را جمع‌وجور کند؟ وقتی که پرنده‌اش نتوانست خود را از دام آزاد کند، چگونه می‌تواند خود را ساماندهی کند؟
پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت
هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: حلاج از روی مینا پنبه ای برداشت و رفت. هیچ کس نتوانست این باده را در جام بریزد.
گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک
فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: هرچند که روزگار بر تلاش ما سخت گرفته و بی‌مهری‌هایی را به بار آورده، اما سنگینی این بار نتوانسته است ما را از تفکر و اندیشه‌های عمیق بازدارد.
صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: صبح با زیبایی رخسار تو نمی‌تواند خطی از تیرگی بر چهره‌ی تو بگذارد، زیرا آتش شعله‌ور تو آنقدر قوی است که حتی دود آرام هم نخواهد توانست بر آن تأثیر بگذارد.
گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان
لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: با اینکه عشق مجنون به لیلی باعث شد که او به دیوانگی برسد و در دامن او آرام گیرد، اما این عشق نتوانست شخصیت سرکش و آزاد لیلی را tame کند.
زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد
بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: دل به سرعت از کسی روی می‌گرداند و اگر لب خوشگلی مانند باده به او نزدیک شود، ممکن است طعم تلخی را فراموش کند. در اینجا، بوسه و محبت نمی‌تواند به دشنام و جدایی تبدیل شود.
تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد
یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد
هوش مصنوعی: برای قدم زدن در کوچه‌باغ‌های زلف زیبای معشوق، نتوانستم حتی یک نفس آرام در سینه‌ام احساس کنم.