گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

شام ازان زلف سیه سنبل به دامن می برد
صبح از ان چاک گریبان گل به دامن می برد
آن که بر خار سر دیوار حسرت می کشید
این زمان از گلشن او گل به دامن می برد
یک سراسر رفت و در گلزار قحط دل فکند
طفل ما از بوستان بلبل به دامن می برد
از سرکوی دلاویزش صبا در بوستان
خار و خس می آورد، سنبل به دامن می برد
عمرها رفت و صبا از تازگیهای سخن
گل زخاک طالب آمل به دامن می برد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شام ازان زلف سیه سنبل به دامن می برد
صبح از ان چاک گریبان گل به دامن می برد
هوش مصنوعی: شب با زلف سیاه سنبل، زیبایی را به دامن می‌برد و صبح هم از چاک گریبان گل، عطر و لطافت را به دامن می‌آورد.
آن که بر خار سر دیوار حسرت می کشید
این زمان از گلشن او گل به دامن می برد
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته بر روی خارهای دیوار حسرت می‌خورد و غمگین بود، حالا می‌تواند از باغی زیبا گل بچیند و آن را به دامنش بیاورد.
یک سراسر رفت و در گلزار قحط دل فکند
طفل ما از بوستان بلبل به دامن می برد
هوش مصنوعی: یک کودک ناامید و تنها، در دنیای خالی و بی‌حالی از عشق و محبت، از زیبایی‌های گل‌ها و پرندگان فاصله گرفته و به یاد بلبلانی که در باغ بودند، حسرت می‌خورد. این کودک، مانند دامن یک زن، گل‌های زیبایی را به همراه خود می‌آورد که یادآور گذشته‌های خوشش است.
از سرکوی دلاویزش صبا در بوستان
خار و خس می آورد، سنبل به دامن می برد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی از همان کوچه‌ای که محبوب دلش در آن زندگی می‌کند، در باغ بوی گل و گیاه می‌آورد و سنبل را همچون هدیه‌ای در دامن خود می‌برد.
عمرها رفت و صبا از تازگیهای سخن
گل زخاک طالب آمل به دامن می برد
هوش مصنوعی: سال‌های زیادی گذشت و نسیم صبحگاهی از تازگی‌های کلام، گل‌های به دست آمده از خاک طالب آمل را با خود می‌برد.