غزل شمارهٔ ۲۳۲۸
زلف مشکین را چرا آن نازپرور می برد؟
بی خطا افتاده خود را چرا سر می برد؟
هر نفس غم پاره ای از جسم لاغر می برد
همچو خاکستر که از پهلوی اخگر می برد
ما به چشم مور گندم دیده قانع گشته ایم
روزی ما را چرا چرخ ستمگر می برد؟
در قیامت می شود شیرین، زبان در کام ما
تلخی بادام ما را شور محشر می برد
از شهیدان یک سر و گردن نباشم چون بلند؟
تیغ او در ماتم من زلف جوهر می برد
عشق عالمسوز بر من مهربان گردیده است
جامه بر بالایم از بال سمندر می برد
من به لیمویی قناعت کرده ام از روزگار
ناف صفرای مرا گردون به شکر می برد
هر که چون صائب دویی را از میان برداشته است
می کند پی قاصدان را، خامه را سر می برد
غزل شمارهٔ ۲۳۲۷: هرکه با خود درد و داغ دلسِتان را میبردغزل شمارهٔ ۲۳۲۹: جنبش مژگان حضور از دیده و دل می برد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلف مشکین را چرا آن نازپرور می برد؟
بی خطا افتاده خود را چرا سر می برد؟
هوش مصنوعی: چرا آن دلربا، زلفهای مشکیاش را به این راحتی میچرخاند؟ چرا بدون هیچ دلیلی از خود بیخبر است و خود را به خطر میاندازد؟
هر نفس غم پاره ای از جسم لاغر می برد
همچو خاکستر که از پهلوی اخگر می برد
هوش مصنوعی: هر لحظه که میگذرد، غم و اندوه قسمتی از وجود نازک و ضعیف ما را میکاهد، مانند خاکستری که از کنارهی آتش برمیخیزد و کمکم از بین میرود.
ما به چشم مور گندم دیده قانع گشته ایم
روزی ما را چرا چرخ ستمگر می برد؟
هوش مصنوعی: ما به آن اندازهای که یک مورچۀ گندم را میبیند راضی شدهایم. اما چرا روزیمان را چرخ روزگار ناعادلانه از ما میگیرد؟
در قیامت می شود شیرین، زبان در کام ما
تلخی بادام ما را شور محشر می برد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زندگی ما شیرین خواهد شد، اما در حال حاضر تلخیها و مشکلاتی داریم که مثل بادام تلخ هستند و این دشواریها ما را به سوی روز حساب و محشر هدایت میکند.
از شهیدان یک سر و گردن نباشم چون بلند؟
تیغ او در ماتم من زلف جوهر می برد
هوش مصنوعی: من در بین شهیدان، حتی بالاتر از آنها نیستم. تیغ او به خاطر غم من، به زلفی مروارید مانند میچسبد.
عشق عالمسوز بر من مهربان گردیده است
جامه بر بالایم از بال سمندر می برد
هوش مصنوعی: عشق سوزان و آتشین به من محبت کرده و لباس من از پرندگان افسانهای به وجود آمده است.
من به لیمویی قناعت کرده ام از روزگار
ناف صفرای مرا گردون به شکر می برد
هوش مصنوعی: من از زندگی به یک لیمو راضی هستم، چرا که روزگار به شکلی است که شادی و خوشبختیام را به دست میآورد.
هر که چون صائب دویی را از میان برداشته است
می کند پی قاصدان را، خامه را سر می برد
هوش مصنوعی: هر کسی که مثل صائب، دوگانگی را کنار گذاشته و به یکتایی دست یافته باشد، به دنبال خبررسانان میرود و قلم را به کار میاندازد.