گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۰۱

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح
پرده درست آفتاب، چشم دریده است صبح
چون تو بسی را به نیل جامه کشیده است شام
پرده بسیار کس چون تو دریده است صبح
آینه اش پیش لب چون نبرد آفتاب؟
از نفس افتاده است بس که دویده است صبح
صبح نه محمود وقت، شام نه زلف ایاز
زلف شب تیره را از چه بریده است صبح؟
چند به خون شفق چهره نگارین کند؟
یک گل ازین بوستان بیش نچیده است صبح
یاسمن خویش را عرض به ما می دهد
از گل شب بوی فیض، بو نکشیده است صبح
داد دل خود بگیر از می چون آفتاب
ناله سرد از جگر تا نکشیده است صبح
بر لب شام و سحر زمزمه عیش نیست
اشک چکیده است مهر، آه رمیده است صبح
سر به گریبان خواب از چه فرو برده ای؟
بر قد روشندلان جامه بریده است صبح
ای نی آتش نفس، لال چرا گشته ای؟
خیز و فسونی بدم تا ندمیده است صبح
در شکرستان فیض مور و سلیمان یکی است
قاف به قاف جهان سفره کشیده است صبح
حاجت شمع و چراغ نیست شب عمر را
تا تو نفس می کشی، تیغ کشیده است صبح
صائب اگر شب نشد همنفس خامه ات
این نفس شکرین از چه کشیده است صبح؟

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح
پرده درست آفتاب، چشم دریده است صبح
هوش مصنوعی: عشق حقیقی و اصلی مانند گوهری ارزشمند است که تنها برای افرادی که از سختی‌ها و مشکلات عبور کرده‌اند نمایان می‌شود. در صبحی که آفتاب به درستی برمی‌خیزد، احساسات عمیق‌تر و روشن‌تری بروز می‌کند، به طوری که انسان‌ها می‌توانند به حقیقت و زیبایی‌های زندگی نگاه کنند.
چون تو بسی را به نیل جامه کشیده است شام
پرده بسیار کس چون تو دریده است صبح
هوش مصنوعی: وقتی تو لباس نیلین پوشیده‌ای، شب پرده‌های بسیاری را کنار زده است و صبح هنوز زخم‌های عمیق تو را نرمانده است.
آینه اش پیش لب چون نبرد آفتاب؟
از نفس افتاده است بس که دویده است صبح
هوش مصنوعی: چرا آینه در برابر لب کسی تاب آفتاب را ندارد؟ به خاطر اینکه صبح آنقدر مشغول دویدن بوده که نفسش بریده است.
صبح نه محمود وقت، شام نه زلف ایاز
زلف شب تیره را از چه بریده است صبح؟
هوش مصنوعی: صبحی که برای محمود نیست و شبی که زلف ایاز را ندارد، پس چرا صبح زود، زلف شب تیره را از هم جدا کرده است؟
چند به خون شفق چهره نگارین کند؟
یک گل ازین بوستان بیش نچیده است صبح
هوش مصنوعی: چند وقت می‌خواهد که رنگ زیبا و دلنشین یک صبحگاهی را به خون غروب برساند؟ در واقع، فسرده و بی‌رمق، تنها یک گل از این باغ چیده نشده است.
یاسمن خویش را عرض به ما می دهد
از گل شب بوی فیض، بو نکشیده است صبح
هوش مصنوعی: یاسمن خود را به ما نشان می‌دهد و عطر خوش گلی که در شب است، هنوز نتوانسته صبح را احساس کند.
داد دل خود بگیر از می چون آفتاب
ناله سرد از جگر تا نکشیده است صبح
هوش مصنوعی: دل خود را به می بسپار و همچون آفتاب در سحرگاه ناله‌ای سوزناک از دل برآور. تا پیش از آمدن صبح، این درد را بروز نده.
بر لب شام و سحر زمزمه عیش نیست
اشک چکیده است مهر، آه رمیده است صبح
هوش مصنوعی: در صبح و شام صدای شادی و سرور وجود ندارد، چرا که اشک‌هایی بر چهره نشسته و عشق به آرامی رفته است.
سر به گریبان خواب از چه فرو برده ای؟
بر قد روشندلان جامه بریده است صبح
هوش مصنوعی: چرا در خواب و دلتنگی فرو رفته‌ای؟ صبح فرا رسیده و روشنی به روشندلان نمایان شده است.
ای نی آتش نفس، لال چرا گشته ای؟
خیز و فسونی بدم تا ندمیده است صبح
هوش مصنوعی: ای نی، چرا خاموش و بی‌صدا شده‌ای؟ بلند شو و نغمه‌ای سر بده قبل از آنکه صبح به وجود بیاید.
در شکرستان فیض مور و سلیمان یکی است
قاف به قاف جهان سفره کشیده است صبح
هوش مصنوعی: در دنیای شکر و شیرینی، فیض و نعمت برای همه یکسان است و در هر گوشه از جهان، سفره‌ای از روزی پهن شده است که هر کس می‌تواند از آن بهره‌مند شود.
حاجت شمع و چراغ نیست شب عمر را
تا تو نفس می کشی، تیغ کشیده است صبح
هوش مصنوعی: نیازی به شمع و چراغ نیست تا در شب زندگی‌ام روشنی بیاورند؛ تا وقتی که تو هستی و نفس می‌کشی، صبح با تمام قدرتش آماده شکوفایی است.
صائب اگر شب نشد همنفس خامه ات
این نفس شکرین از چه کشیده است صبح؟
هوش مصنوعی: اگر شب سپری نشده و تو همدم قلمت نبوده‌ای، پس این نفس دلپذیر از کجا صبح را به ارمغان آورده است؟

حاشیه ها

1402/09/05 19:12
یوسف آشوری

براش ویس هم بزارین