غزل شمارهٔ ۲۲۹۸
روشندلان به هر که رسیدند همچو صبح
دادند جان، نفس نکشیدند همچو صبح
شکر خدا که عاقبت کار، عاشقان
پیراهنی به صدق دریدند همچو صبح
جمعی که پی به داغ مکافات برده اند
یک گل فزون ز باغ نچیدند همچو صبح
از گرد کینه صاف بود آبگینه ام
ناف مرا به مهر بریدند همچو صبح
تا شیشه گردن از سر دیوار خم کشید
مستان بغل گشاده دویدند همچو صبح
صائب خموش باش که خورشید طلعتان
بر ما رقم به صدق کشیدند همچو صبح
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روشندلان به هر که رسیدند همچو صبح
دادند جان، نفس نکشیدند همچو صبح
هوش مصنوعی: روشندلان هر جا که به کسی رسیدند، مانند صبحی روشن، جان فشانی کردند و نفس نکشیدند، مانند صبح که بیدار میشود و زندگی تازهای آغاز میکند.
شکر خدا که عاقبت کار، عاشقان
پیراهنی به صدق دریدند همچو صبح
هوش مصنوعی: خوشحالیم که در نهایت، عاشقان به راستی و صداقت دست یافتند و همانند صبح، روشنی و حقیقت را نمایان کردند.
جمعی که پی به داغ مکافات برده اند
یک گل فزون ز باغ نچیدند همچو صبح
هوش مصنوعی: گروهی که از عواقب کارها آگاه شدهاند، مانند صبح که پر از زیبایی است، هیچ گلی بیش از آنچه که در باغ وجود دارد، برداشت نکردند.
از گرد کینه صاف بود آبگینه ام
ناف مرا به مهر بریدند همچو صبح
هوش مصنوعی: در دل من کینهای وجود نداشت و مانند شفافیت شیشهای بودم. ناف من را با محبت بریدند، مانند روشنایی صبح.
تا شیشه گردن از سر دیوار خم کشید
مستان بغل گشاده دویدند همچو صبح
هوش مصنوعی: وقتی شیشه گردن خود را از بالای دیوار خمیده دید، مستان با اشتیاق و شادابی مانند سپیده دم به سوی او دویدند.
صائب خموش باش که خورشید طلعتان
بر ما رقم به صدق کشیدند همچو صبح
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا چهرهی تابناک شما به وضوح و روشنایی صبح بر ما اثر گذاشته است.