غزل شمارهٔ ۲۲۹۰
منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح
کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح
زمان شادی افلاک را دوامی نیست
به قدر مد شهاب است شادمانی صبح
کند ز باده گران رطل خویش را دل شب
کسی که با خبرست از سبک عنانی صبح
شمرده دار نفس در حریم ساده دلان
که می پرد ز نفس رنگ ارغوانی صبح
سپهر سفله سخی با گشاده رویان است
بود ز خرده انجم گهر فشانی صبح
مشو ز صحبت پیران زنده دل غافل
که نیست یک دو نفس بیش زندگانی صبح
دلت کباب ز خورشید طلعتی نشده است
چه لذت است ترا از نمک فشانی صبح؟
ترا که نیست امیدی به خواب رو صائب
که تلخ کرد مرا خواب، دیده بانی صبح
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح
کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح
هوش مصنوعی: غافل نباش که زندگی کوتاه است و نمیتوان به سادگی به کامیابیها دل بست، زیرا این خوشیها زودگذرند و عمر به سرعت میگذرد، چه در جوانی و چه در پیری.
زمان شادی افلاک را دوامی نیست
به قدر مد شهاب است شادمانی صبح
هوش مصنوعی: شادی و خوشی در زندگی به اندازه نوری که یک شهابسنگ در آسمان میتاباند، پایدار نیست و طولانی نمیماند.
کند ز باده گران رطل خویش را دل شب
کسی که با خبرست از سبک عنانی صبح
هوش مصنوعی: در میخانه، کسی که از حال و هوای صبح باخبر است، در دل شب از غم و اندوه خود میکاهد و با نوشیدن مشغول میشود.
شمرده دار نفس در حریم ساده دلان
که می پرد ز نفس رنگ ارغوانی صبح
هوش مصنوعی: نفس خود را با احتیاط و آرامش در کنار دلهای ساده و پاک نگهدار، زیرا که این نفس ممکن است در صبح، رنگ زیبای صبحگاهی را به خود بگیرد و به پرواز درآید.
سپهر سفله سخی با گشاده رویان است
بود ز خرده انجم گهر فشانی صبح
هوش مصنوعی: آسمان پست و بیارزش، با افراد گشادهرو و سخاوتمند پر شده است و در آن، مانند ستارههای ریز، زیباییهایی به چشم میخورد که صبح را روشن میکند.
مشو ز صحبت پیران زنده دل غافل
که نیست یک دو نفس بیش زندگانی صبح
هوش مصنوعی: از همراهی با افراد باتجربه و زنده دل غافل نشو، چون زندگی انسان بیشتر از چند نفس طول نمیکشد و ارزش آن در صبح جدیدی است که آغاز میشود.
دلت کباب ز خورشید طلعتی نشده است
چه لذت است ترا از نمک فشانی صبح؟
هوش مصنوعی: دل تو از زیبایی خورشید دلتنگ و غمگین شده است، پس چه لذتی برای تو در نمک پاشی صبح وجود دارد؟
ترا که نیست امیدی به خواب رو صائب
که تلخ کرد مرا خواب، دیده بانی صبح
هوش مصنوعی: ای پروانگی که امیدی به خواب تو ندارم، چون خواب تلخی بود که مرا بیدار کرد و صبح را به من نشان داد.

صائب