گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۸۲

عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح
گل به دامن چیند از خورشید تابان همچو صبح
از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش
نور صدق آن را که باشد در دل و جان همچو صبح
دیده هر کس که از انجم فشانی شد سفید
می شود روشن ز نور مهر تابان همچو صبح
هر که بر بالین او شمعی بود چون آفتاب
می کند جان را فدا با روی خندان همچو صبح
عالمی دارد نظر بر دست و تیغ آفتاب
تا که را قسمت شود زخم نمایان همچو صبح
می کند احیا جهانی را ز تأثیر نفس
هر که دارد شور عشقی در نمکدان همچو صبح
عاشق صادق کسی باشد که گیرد بی هراس
تیغ خورشید درخشان را به دندان همچو صبح
دایه گردون اگر خون را کند یک چند شیر
شیر را خون می کند آخر به پستان همچو صبح
اشتهای من ازان صادق بود دایم که من
قانعم از سفره گردون به یک نان همچو صبح
این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
آفتابش سربرآرد از گریبان همچو صبح

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح
گل به دامن چیند از خورشید تابان همچو صبح
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که در پاکی و نجابت مانند صبح است. او گل‌هایی را از خورشید درخشان برمی‌چیند و در دامن خود می‌ریزد.
از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش
نور صدق آن را که باشد در دل و جان همچو صبح
هوش مصنوعی: نان تازه و گرم از تنور سرد بیرون نمی‌آید، یعنی برای به دست آوردن حقیقت و صداقت باید در دل و جان خود روشنایی و نور را داشته باشیم، همانند روشنی صبح که نوید روزی تازه را می‌دهد.
دیده هر کس که از انجم فشانی شد سفید
می شود روشن ز نور مهر تابان همچو صبح
هوش مصنوعی: چشمان هر کسی که به زیبایی‌های آسمان توجه کند، روشن و درخشان می‌شود. نور خورشید هم باعث می‌شود مانند سپیده‌دم روشنایی بگیرد.
هر که بر بالین او شمعی بود چون آفتاب
می کند جان را فدا با روی خندان همچو صبح
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار فردی بیمار باشد و به او نور امید بدهد، همچون آفتاب می‌درخشد و جان خود را با لبخند فدای او می‌کند، درست مثل صبحی که نوید روزی تازه را می‌آورد.
عالمی دارد نظر بر دست و تیغ آفتاب
تا که را قسمت شود زخم نمایان همچو صبح
هوش مصنوعی: جهانی وجود دارد که می‌نگرد به دست و تیغ آفتاب، تا ببیند زخم‌هایی که چون صبح واضح و نمایان می‌شوند، به کدام کس تقدیر می‌رسد.
می کند احیا جهانی را ز تأثیر نفس
هر که دارد شور عشقی در نمکدان همچو صبح
هوش مصنوعی: کسی که عشق واقعی در دل دارد، می‌تواند با تأثیر وجودش، جهانی را تازه و زنده کند، درست مانند صبح که همه چیز را روشن و شفاف می‌کند.
عاشق صادق کسی باشد که گیرد بی هراس
تیغ خورشید درخشان را به دندان همچو صبح
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که بدون ترس و تردید، زیبایی و حرارت عشق را همانند تیغ تیز خورشید با تمام وجود بپذیرد و به آن درخشش عشق مانند صبح خوشامد بگوید.
دایه گردون اگر خون را کند یک چند شیر
شیر را خون می کند آخر به پستان همچو صبح
هوش مصنوعی: اگر خداوند بخواهد و مقداری از خون را بگیرد، در آن صورت حتی شیر هم به شیرینی و لطافت تبدیل می‌شود؛ همان‌طور که صبحگاهان می‌آید و همه چیز را تازه و روشن می‌کند.
اشتهای من ازان صادق بود دایم که من
قانعم از سفره گردون به یک نان همچو صبح
هوش مصنوعی: اشتیاق من از حقیقت خاصی نشأت می‌گیرد که من از زندگی خود راضی‌ام و حتی با یک لقمه نان ساده مانند صبحگاه، احساس خوشحالی می‌کنم.
این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
آفتابش سربرآرد از گریبان همچو صبح
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر زیبایی از طلوع خورشید اشاره دارد، جایی که خورشید مانند یک حکیم با دانش و روشنایی‌اش از تاریکی‌های شب بیرون می‌آید و صبح را به وجود می‌آورد. این تصویر نمادی از روشنایی، امید و آغاز دوباره است که با فرا رسیدن روز، زندگی و نشاط را به ارمغان می‌آورد.