غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج
چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟
عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند
بحر را کم نشود سلسله تازه موج
نگسلد سلسله ممکن و واجب از هم
بحر هرگز نشود ساده ز شیرازه موج
از حوادث دل غافل سبک از جای رود
کف بی مغز بود محمل جمازه موج
گوهری را ز میان برد صدف کز هوسش
دهن بحر نیاسود ز خمیازه موج
دل چه داند که چه شورست درین قلمز چشم
نرسیده است به گوش صدف آوازه موج
آفرین بر قلم چشمه گشایت صائب
تازه شد جانم ازین زمزمه تازه موج
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج
چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟
هوش مصنوعی: هیچ جواهری به اندازهٔ موج دریا غنی و سیراب نیست؛ زیرا وقتی که گل به آرامی و با شکفتن خود، وادار به حرکت شود، موج گویی در حال خمیازه کشیدن است.
عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند
بحر را کم نشود سلسله تازه موج
هوش مصنوعی: عشق در هر لحظه شکلی جدید و متفاوت به خود میگیرد و در حالی که دریا همیشه پر از موجهای جدید است، هیچگاه از شور و شوق عشق کاسته نمیشود.
نگسلد سلسله ممکن و واجب از هم
بحر هرگز نشود ساده ز شیرازه موج
هوش مصنوعی: هرگز پیوند میان واقعیت و ضرورت قطع نمیشود؛ چرا که همچون امواج دریا، هر کدام از هم جدا نمیشوند و از هم گسسته نمیگردند.
از حوادث دل غافل سبک از جای رود
کف بی مغز بود محمل جمازه موج
هوش مصنوعی: از اتفاقات دل غافل میشود، و بی توجهی باعث میشود که به راحتی از مسیر خود منحرف شود. در این وضعیت، مانند بارهایی که بر روی موجها حرکت میکنند، بیفکر و بیهدفی به جلو میروند.
گوهری را ز میان برد صدف کز هوسش
دهن بحر نیاسود ز خمیازه موج
هوش مصنوعی: صدفی جواهری را از ژرفای خود بیرون آورد، اما آرزوی آن جواهر باعث شد که دریا از خواب ملالآور خود بیدار نشود.
دل چه داند که چه شورست درین قلمز چشم
نرسیده است به گوش صدف آوازه موج
هوش مصنوعی: دل چطور میداند که چه حالتی در اینجا وجود دارد، در حالی که چشمانش به صدای موج از درون صدف نرسیدهاند؟
آفرین بر قلم چشمه گشایت صائب
تازه شد جانم ازین زمزمه تازه موج
هوش مصنوعی: ستایش بر قلمی که مانند چشمه جاری است، جانم از این نغمه تازه شاداب و سرزنده شده است.

صائب