گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۴۹

بی یار بهار دلنشین نیست
این پنبه داغ یاسمین نیست
صد شکر، به دست کوته من
صد بند ز چین آستین نیست
در دامن برگ پا شکسته است
داغ دل لاله خوش نشین نیست
در خانه او چو خانه زین
پایم ز نشاط بر زمین نیست
نزدیکان را نمی شناسد
فریاد که یار دوربین نیست
در زیر لبش هزار عذرست
امروز که چینش بر جبین نیست
من بلبل غنچه حجابم
بیزارم از آنچه شرمگین نیست
هر کس که شنید فکر صائب
حرفی به لبش جز آفرین نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی یار بهار دلنشین نیست
این پنبه داغ یاسمین نیست
هوش مصنوعی: با نبود یار، بهار دیگر دلپذیر نیست، این پنبه‌ای که داغش کرده‌اند یاسمین نیست.
صد شکر، به دست کوته من
صد بند ز چین آستین نیست
هوش مصنوعی: به خاطر این که دست من کوتاه است، نمی‌توانم به اندازه کافی از موهبت‌ها و زیبایی‌ها بهره‌مند شوم.
در دامن برگ پا شکسته است
داغ دل لاله خوش نشین نیست
هوش مصنوعی: در میان برگ‌ها، نشان زخم و غم دل لاله جای آرامی ندارد.
در خانه او چو خانه زین
پایم ز نشاط بر زمین نیست
هوش مصنوعی: هرگاه وارد خانه او می‌شوم، آن‌قدر به شوق و شادی هستم که حس می‌کنم بر زمین نمی‌توانم بایستم.
نزدیکان را نمی شناسد
فریاد که یار دوربین نیست
هوش مصنوعی: فریاد به تنهایی قادر به شناخت نزدیکان نیست، زیرا یار در دسترس و نزدیک نیست.
در زیر لبش هزار عذرست
امروز که چینش بر جبین نیست
هوش مصنوعی: امروز زیر لبش هزار ترفند و دلیل دارد، اما نگران نیست چون نشانی از غم و ناراحتی بر پیشانی‌اش نیست.
من بلبل غنچه حجابم
بیزارم از آنچه شرمگین نیست
هوش مصنوعی: من مانند بلبل هستم که از غنچه و حجابش بیزارم و چیزی را که باعث شرم و خجالت نیست، نمی‌خواهم.
هر کس که شنید فکر صائب
حرفی به لبش جز آفرین نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که حرفی عاقلانه و درست را بشنود، جز تحسین و اقرار به خوبی آن چیزی در دهانش نخواهد بود.