غزل شمارهٔ ۲۰۳۵
مجروح عشق را سر و برگ علاج نیست
این خون گرفته را به طبیب احتیاج نیست
برق از زمین سوخته نومید می رود
تاراج دیده را غم باج و خراج نیست
در وادیی که قطع امیدست چاره ساز
دردی که بی دوا نشد آن را علاج نیست
مجنون چه خون که در دل لیلی نمی کند
از خود رمیده را به وصال احتیاج نیست
راضی نمی شوند به گنج از دل خراب
در ملک عشق برده معمور باج نیست
بر تخت دار، شوکت منصور را ببین
کیفیت بلند کم از هیچ تاج نیست
این آن غزل که اهلی شیراز گفته است
آن را که عقل نیست به هیچ احتیاج نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مجروح عشق را سر و برگ علاج نیست
این خون گرفته را به طبیب احتیاج نیست
هوش مصنوعی: عشق جراحت عمیقی به وجود آورده که هیچ درمانی برایش وجود ندارد و این خونریزی، نیازی به پزشک ندارد.
برق از زمین سوخته نومید می رود
تاراج دیده را غم باج و خراج نیست
هوش مصنوعی: برق از زمین سوزان ناامیدانه میگریزد و غم و اندوه بر دلهای نظارهگران، خراج و مالیات نمیگذارد.
در وادیی که قطع امیدست چاره ساز
دردی که بی دوا نشد آن را علاج نیست
هوش مصنوعی: در جایی که ناامیدی حاکم است، هیچ راهی برای درمان دردی که درمانی ندارد وجود ندارد.
مجنون چه خون که در دل لیلی نمی کند
از خود رمیده را به وصال احتیاج نیست
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی در دلش چه قدر احساس درد میکند، ولی او دیگر به کسی نزدیک نمیشود و برای رسیدن به وصال نیازی ندارد.
راضی نمی شوند به گنج از دل خراب
در ملک عشق برده معمور باج نیست
هوش مصنوعی: هرگز به دلی که خراب و آشفته است، مانند گنجی در عشق نمیرسند و در سرزمین عشق، حتی با داشتن گنجینهای در دل، چارهای برای مشکلات وجود ندارد.
بر تخت دار، شوکت منصور را ببین
کیفیت بلند کم از هیچ تاج نیست
هوش مصنوعی: بر روی صندلی سلطنت، شکوه و عظمت منصور را ببین که مقام و جایگاه او چیزی کمتر از هیچ تاجی نیست.
این آن غزل که اهلی شیراز گفته است
آن را که عقل نیست به هیچ احتیاج نیست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این غزل از اهلی شیرازی است و کسانی که عقل و فهم درستی ندارند، به هیچ چیز دیگری احتیاج ندارند.

صائب