گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۳۴

می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست
سودای زلف ریشه به مغزم دوانده است
خون مشک اگر شود به دماغم شگفت نیست
پروانه داغ گرمی هنگامه من است
دامن اگر زند به چراغم شگفت نیست
از کاوکاو ناخن الماس اگر جهد
برق از سیاه خانه داغم شگفت نیست
با عندلیب هم سبق ناله بوده ام
دلتنگ اگر ز صحبت زاغم شگفت نیست
صائب ز سوز سینه آتش فشان اگر
آتش چکد ز پنبه داغم شگفت نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: اگر سنگی به من آسیب برساند تعجبی ندارد، چون اگر بویی از گل به مشامم برسد هم تعجبی ندارد.
سودای زلف ریشه به مغزم دوانده است
خون مشک اگر شود به دماغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: فکر و خیال موهای معشوق به عمق مغزم نفوذ کرده است؛ اگر بوی مشک را در بینی‌ام حس کنم، جای تعجبی ندارد.
پروانه داغ گرمی هنگامه من است
دامن اگر زند به چراغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که به دور شعله می‌چرخد، نشان‌دهنده هیجان و شوق من است و اگر دامنش به گرمای چراغ برخورد کند، چیزی عجیب نیست.
از کاوکاو ناخن الماس اگر جهد
برق از سیاه خانه داغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: اگر جواهر الماس در دل سیاهی از درد و رنج تلاش کند، جای تعجبی نیست که به روشنی و درخشش برسد.
با عندلیب هم سبق ناله بوده ام
دلتنگ اگر ز صحبت زاغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: من با بلبل در اندوه و ناله همسفر بوده‌ام، پس اگر از صحبت با زاغ و کلاغ ناراحت باشم، جای تعجبی ندارد.
صائب ز سوز سینه آتش فشان اگر
آتش چکد ز پنبه داغم شگفت نیست
هوش مصنوعی: صائب از درد دل و سوزی که در سینه دارد، مانند آتش فشانی است که به ناگاه شعله‌ور می‌شود. اگر آتش از پنبه داغی بچکد، چیز عجیبی نیست.