غزل شمارهٔ ۲۰۲۳
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست
می زاید از تعلق ما، هر غمی که هست
خود را ز واصلان دیار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمی که هست
با تشنگی باز که در زیر آسمان
دلهای آب کرده بود، شبنمی که هست
از خود رمیده ای است که خود را نیافته است
امروز در بساط جهان بیغمی که هست
هر چند در دهان تو خاک سیه زنند
چون نقش، خوش برآی بر هر خاتمی که هست
زخم تو بی نیاز ز مرهم نمی شود
تا صرف دیگران نکنی مرهمی که هست
آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته اند
محکم بگیر دامن کوه غمی که هست
بر مهلت زمانه دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی به سر آور دمی که هست
سالک اگر به دامن خود پای بشکند
در دل کند مشاهده هر عالمی که هست
هرگز سری ز روزن دل برنکرده اند
جمعی که قانعند به این عالمی که هست
با خامشی بساز که در خاکدان دهر
چاه فرامشی است همین محرمی که هست
صائب دو شش زدند درین عالم سپنج
آنها که ساختند به نقش کسی که هست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست
می زاید از تعلق ما، هر غمی که هست
هوش مصنوعی: وابستگی به مسائل و چیزها، ریشهی هر اندوه و ماتمی است که وجود دارد. هر غمی که احساس میکنیم، ناشی از همین تعلقخوردنهاست.
خود را ز واصلان دیار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمی که هست
هوش مصنوعی: خود را از کسانی که به دنیای فانی پیوستهاند بدان و زندگی را بر دلات تلخ بگردان، تا از غمی که در خود داری، آگاه شوی.
با تشنگی باز که در زیر آسمان
دلهای آب کرده بود، شبنمی که هست
هوش مصنوعی: زیر آسمانی که دلها را پر از احساس کرده بود، دوباره با عطش مواجه شدیم و در این حال، شبنمی وجود دارد.
از خود رمیده ای است که خود را نیافته است
امروز در بساط جهان بیغمی که هست
هوش مصنوعی: انسانی که از حقیقت وجود خود فاصله گرفته، هنوز نتوانسته خود را بشناسد و امروز در دنیایی پر از بیخبری و بیغم زندگی میکند.
هر چند در دهان تو خاک سیه زنند
چون نقش، خوش برآی بر هر خاتمی که هست
هوش مصنوعی: هرچند که بعضیها در مورد تو سخنهای نامناسب بگویند و تو را بدنام کنند، اما تو باید از خودت دفاع کنی و مانند نقشی زیبا بر روی هر عکسی که وجود دارد بدرخشی.
زخم تو بی نیاز ز مرهم نمی شود
تا صرف دیگران نکنی مرهمی که هست
هوش مصنوعی: زخم تو به هیچ پمادی احتیاج ندارد و تنها زمانی بهبود مییابد که دیگران برایت مرهمی بیاورند.
آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته اند
محکم بگیر دامن کوه غمی که هست
هوش مصنوعی: آتش را از سنگ و جواهرات را از سنگهای قیمتی به دست آوردهاند؛ بنابراین، با قدرت دامن کوه را بگیر، زیرا غمی در آن وجود دارد.
بر مهلت زمانه دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی به سر آور دمی که هست
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمیتوان به زمان و شرایط اعتماد کرد، چون زندگی مانند صبحی است که فقط به اندازه یک لحظه خوشی دارد و باید آن را در همان لحظهای که هست، تجربه کرد.
سالک اگر به دامن خود پای بشکند
در دل کند مشاهده هر عالمی که هست
هوش مصنوعی: اگر راهیاب در مسیر خود به مانعی برخورد کند، میتواند با دل و روح خود به دیدن و درک هر جهانی که وجود دارد، بپردازد.
هرگز سری ز روزن دل برنکرده اند
جمعی که قانعند به این عالمی که هست
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که به دنیای موجود راضی هستند، هرگز از عمق احساسات و قلب خود عبور نکردهاند و به جستجوی عمق معنا و حقیقت نپرداختهاند.
با خامشی بساز که در خاکدان دهر
چاه فرامشی است همین محرمی که هست
هوش مصنوعی: با سکوت و آرامش زندگی کن، زیرا در دنیا فراموشی وجود دارد و همین حال حاضر هم ممکن است از یاد برود.
صائب دو شش زدند درین عالم سپنج
آنها که ساختند به نقش کسی که هست
هوش مصنوعی: در این دنیا، افرادی که به دنبال ایجاد محدودیت و قضاوت درباره دیگران هستند، در حقیقت خود را در دام آنچه ساختهاند گرفتار کردهاند.
حاشیه ها
1395/08/31 07:10
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
بیت شوم فرز نخست بفکر ناقص بنده باید چنین باشد: با تشنگی بساز٬ که در زیر اسمان
تا٬ بردل تو سور شود٬ شبنمی که هست.
1395/08/31 07:10
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
با پوزشیک بار دیگر می نویسم
بیت سوم فرد نخست بفکر ناقص بنده باید چنین باشد
با تشنگی بساز٬ که در زیر آسمان
تا٬ بردل تو سور شود٬ شبنمی که هست
1395/08/31 07:10
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
بیت سوم فرد نخست بفکر ناقص بنده باید چنین بود:
با تشنگی بساز٬ که در زیر آسمان
دلهای آب کرده بود، شبنمی که هست

صائب