غزل شمارهٔ ۱۹۷۱
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است
برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است
در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل
گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است
چون دست و پا زنم، که به رنگ شکسته ام
عشق غیور بال پریدن نداده است
فریاد ازین طبیب که با این هجوم درد
ما را به نبض رخصت جستن نداده است
بنمای یک مسیح که گردون تنگ چشم
آبش ز خشک چشمه سوزن نداده است
یک دل به من نما که ز دمسردی فلک
تن چون چراغ صبح به مردن نداده است
مردانه تن به سختی ایام داده ایم
در زیر سنگ، سه چنین تن نداده است
جمع است دل چو غنچه تصویر در برش
هر کس به خود قرار شکفتن نداده است
با تنگ گیری فلک سفله چون کنم؟
دل داده است (و) بخت شکفتن نداده است
فردا چگونه سر ز گریبان برآورد؟
آن را که بوسه تیغ به گردن نداده است
صائب چسان بلند کنم ناله از جگر؟
عشقم هنوز رخصت شیون نداده است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است
برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است
هوش مصنوعی: عشق من هنوز به عمق وجودش نرسیده است و احساساتم هنوز به آن شدت که باید بروز نکردهاند.
در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل
گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است
هوش مصنوعی: ما بیهدف در زلف باد گیر کردهایم و قلب کسی را بهدست نیاوردهایم؛ چون هیچکس جواهر خود را به تیر فلاخن نمیدهد.
چون دست و پا زنم، که به رنگ شکسته ام
عشق غیور بال پریدن نداده است
هوش مصنوعی: هرگاه تلاش میکنم، احساس میکنم که عشق سرسخت و غیور مانع پرواز و آزادی من شده است.
فریاد ازین طبیب که با این هجوم درد
ما را به نبض رخصت جستن نداده است
هوش مصنوعی: ای وای از این پزشک که در برابر دردهای ما، حتی فرصتی برای باز کردن نبض باقی نگذاشته است.
بنمای یک مسیح که گردون تنگ چشم
آبش ز خشک چشمه سوزن نداده است
هوش مصنوعی: نماد یک مسیح را نشان بده که به خاطر تنگنظری گردون، چشمهای از آب را به خاطر خشک بودن، سوزن نداده است.
یک دل به من نما که ز دمسردی فلک
تن چون چراغ صبح به مردن نداده است
هوش مصنوعی: به من یک دل نشان بده که نیکی و محبتش مانند روشنی صبح، زندگیام را از سردیهای دنیا نرهانده است.
مردانه تن به سختی ایام داده ایم
در زیر سنگ، سه چنین تن نداده است
هوش مصنوعی: ما با شجاعت در برابر سختیهای زندگی ایستادهایم، در حالی که دیگران توانایی تحمل چنین زحماتی را نداشتهاند.
جمع است دل چو غنچه تصویر در برش
هر کس به خود قرار شکفتن نداده است
هوش مصنوعی: دلها مانند غنچهای هستند که در آغوش او جمع شدهاند؛ اما هیچکس نتوانسته به آرامش و شکوفایی واقعی دست یابد.
با تنگ گیری فلک سفله چون کنم؟
دل داده است (و) بخت شکفتن نداده است
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت دلم را به تنگنا میکشاند، چگونه میتوانم با این حال کنار بیایم؟ من از دلباختگانم، اما بخت و اقبال به من اجازه شکفتن و نمایاندن خود را نمیدهد.
فردا چگونه سر ز گریبان برآورد؟
آن را که بوسه تیغ به گردن نداده است
هوش مصنوعی: فردا چگونه کسی میتواند سر خود را بالا بیاورد که هنوز بر گردن او سایهی تیغ نیفتاده است؟
صائب چسان بلند کنم ناله از جگر؟
عشقم هنوز رخصت شیون نداده است
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از دل به شدت داغ خود فریاد بکشم؟ هنوز عشق اجازهی شکایت و آه و ناله کردن را به من نداده است.

صائب