گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۰۰

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است
پهلونشین سرو تو بند قبا بس است
خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه
دست ترا بهار و خزان حنا بس است
بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را
زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است
ما را کجاست طالع گل، خار این چمن
دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است
رشکی به آفتاب پرستان نمی برم
محراب خاکساریم آن نقش پا بس است
اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن
در دودمان چشم تو این توتیا بس است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است
پهلونشین سرو تو بند قبا بس است
هوش مصنوعی: آیینه‌ای که تصویر تو را نشان می‌دهد، به اندازه کافی باشرم و حیاست. پهلوانان کنار تو، به زیبایی‌ات بسنده کرده‌اند و کافی است که این زیبایی را نشان دهند.
خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه
دست ترا بهار و خزان حنا بس است
هوش مصنوعی: خود را در آتش خون‌های بی‌گناه نینداز، زیرا دست تو همواره در بهار و خزان رنگ حنا دارد و نیاز به آسیب زدن به خود نیست.
بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را
زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است
هوش مصنوعی: با ناز و لطافت، به شانه‌های شمشاد بزن و زلف تو، که مثل حلقه‌ای به نسیم صبح آراسته شده، کافی است.
ما را کجاست طالع گل، خار این چمن
دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است
هوش مصنوعی: ما کجا به خوشی و زیبایی گل می‌رسیم، اگر خارهای این چمن دامن ما را نمی‌گیرند، همین برای ما کافیست.
رشکی به آفتاب پرستان نمی برم
محراب خاکساریم آن نقش پا بس است
هوش مصنوعی: من احساس حسادت به کسانی که خورشید را پرستش می‌کنند ندارم، چرا که سجده و پرستش من به خاطر خاکساری‌ام همین رد پای خداوند برایم کافی است.
اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
هوش مصنوعی: برای نشان دادن عشق نیازی به کلمات نیست؛ کافی است که نگاه‌ها به یکدیگر آشنا باشند.
صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن
در دودمان چشم تو این توتیا بس است
هوش مصنوعی: به مقام و ارزش این فرد، با گذشت و رحمت نزدیک شو و از حسادت و کینه‌توزی دوری کن؛ زیرا در چشمان تو، همین مقدار زیبایی و جاذبه کافی است.

حاشیه ها

1399/07/10 22:10
حفیظ احمدی

با سلام و خسته نباشید!
من معنی این بخش را "صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن" را متوجه نشدم. لطفا کمکم کنید.
ممنون و با احترام
حفیظ از افغانستان

1399/07/11 00:10
nabavar

گرامی حفیظ
صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن
در دودمان چشم تو این توتیا بس است
می گوید : خاک پای او را چون سرمه ی چشم بر دیده ی خود غنیمت شمار که برای درمان چشم تو کافی ست
منظورش این است که او را گرامی بدار و قدر دانَش باش

1399/07/11 06:10
حفیظ احمدی

خیلی ممنون جناب ناباور عزیز از کمک تان، واژه "صلح" مشخصا چی معنی را میرساند؟
بازهم تشکر

1399/07/11 10:10
nabavar

گرامی حفیظ
دو نفر که باهم در صلح هستند، با هم بودن را غنیمت می شمارند، راضی هستند به آنچه دارند، با کم و بیش هم می سازند.
می گوید: بیش از خاک پای او که میسر نیست، به همین راضی باش.
صلح= مصالحه، کنار آمدن، راضی بودن.

1399/07/11 22:10
حفیظ احمدی

خیلی ممنون جناب ناباور، بسیار استفاده کردم از رهنمایی هایتان در تفسیر این بیت. موفق و کامگار باشید.
یا علی

1399/07/12 00:10
nabavar

گرامی حفیظ
ناقابل بود
زنده باشی