گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹

تا توان کردن ز خونِ ما نگارین دست را
از حنا بهرِ چه باید کرد رنگین دست را
سینه‌اش از بادهٔ لعلی بدخشان می‌شود
هر که سازد چون سبو در خواب بالین‌‌دست را
انتظارِ قتل، کارِ عاشقان را ساخته است
تا تو می‌سازی بلند ای کوهِ تمکین دست را
بس که از دل‌های خونین است زلفش مایه‌دار
می کند در هر سراسر، شانه رنگین دست را
پایِ ایمانِ جهانی در خَمِ لغزیدن است
بر میاور ز آستین ای دشمنِ دین دست را
رشتهٔ نازک، گوهرِ دلها ازان نازک‌تر است
زینهار آهسته کش در زلفِ مشکین دست را
بحر را سر پنجهٔ مرجان نیندازد ز جوش
چند بر دل می‌نهی از بهر تسکین دست را
فرصتِ خاریدنِ سر، خواجه را از حرص نیست
کی معطل می گذارد جسمِ گُرگین دست را
خون گریبان می‌درد از زخم هر دم بر تنم
تا که خواهد ساخت از خونم نگارین دست را
بر نمی‌دارد گل از دامانِ شبنم دستِ خویش
چون به آسانی کشد ز آیینه خودبین دست را
قمریان را عقده‌ای ای سرو از دل باز کن
تا به کی بیکار بتوان داشت چندین دست را
بیستون را تیشه‌ام در حملهٔ اول گداخت
نیست با من نسبتی فرهادِ سنگین دست را
خشک می‌گردد ز حیرت چون به دامانش رسد
می‌کنم بی‌طاقتی چندان که تلقین دست را
کی به خونِ قطره صائب پنجه رنگین می کند؟
آن که چون مرجان کند از بحرِ خونین دست را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا توان کردن ز خونِ ما نگارین دست را
از حنا بهرِ چه باید کرد رنگین دست را
هوش مصنوعی: تا وقتی که از خون ما رنگین دستِ محبوب را می‌سازند، برای چه باید از حنا استفاده کرد؟
سینه‌اش از بادهٔ لعلی بدخشان می‌شود
هر که سازد چون سبو در خواب بالین‌‌دست را
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند سبو در خواب بر روی دستش می‌گذارد، سینه‌اش از شراب زیبای بدخشان پر می‌شود.
انتظارِ قتل، کارِ عاشقان را ساخته است
تا تو می‌سازی بلند ای کوهِ تمکین دست را
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر انتظار کشیدن برای طرف مقابل، به صورت عمیق و مستحکم به عشق پرداخته‌اند. در این میان، تو مانند کوهی از اراده و استقامت، در حال شکل دادن به این سیر و سلوک عاشقانه هستی و بر آن‌ها تأثیرگذاری می‌کنی.
بس که از دل‌های خونین است زلفش مایه‌دار
می کند در هر سراسر، شانه رنگین دست را
هوش مصنوعی: زلف او به قدری از درد و غم دل‌ها پر است که هر جا که می‌رود، دست را با رنگین‌کمانی از احساسات غمگین و عاشقانه پر می‌کند.
پایِ ایمانِ جهانی در خَمِ لغزیدن است
بر میاور ز آستین ای دشمنِ دین دست را
هوش مصنوعی: پایِ اعتقاد به جهان در خطر لغزش و افتادن قرار دارد، پس ای دشمن دین، دستت را از آستین بیرون نیاور.
رشتهٔ نازک، گوهرِ دلها ازان نازک‌تر است
زینهار آهسته کش در زلفِ مشکین دست را
هوش مصنوعی: رشتهٔ نازکی که دل‌ها را به هم پیوند می‌زند، از خودِ دل‌ها هم ظریف‌تر است؛ پس با احتیاط و آرامی، دستت را در زلف‌های مشکی آن به حرکت درآور.
بحر را سر پنجهٔ مرجان نیندازد ز جوش
چند بر دل می‌نهی از بهر تسکین دست را
هوش مصنوعی: اگر مرجان‌ها نتوانند دریا را با سر پنجه‌های خود آرام کنند، چرا دل خود را با زخم‌های درون و غم‌ها آزار می‌دهی؟ دستت را به طرف تسکین و آرامش دراز کن.
فرصتِ خاریدنِ سر، خواجه را از حرص نیست
کی معطل می گذارد جسمِ گُرگین دست را
هوش مصنوعی: خواجه بی‌صبر و شوق به خودش مشغول است و فرصتی برای آرامش ندارد، همانند گرگینی که دستش بی‌کار نمی‌ماند و از حرص و ولع خود نمی‌تواند درنگ کند.
خون گریبان می‌درد از زخم هر دم بر تنم
تا که خواهد ساخت از خونم نگارین دست را
هوش مصنوعی: درد هر لحظه از زخم‌های من، مانند جوی خون به گریبانم می‌ریزد. تا اینکه او با خون من، دستی زیبا و رنگی خواهد ساخت.
بر نمی‌دارد گل از دامانِ شبنم دستِ خویش
چون به آسانی کشد ز آیینه خودبین دست را
هوش مصنوعی: گل، دست خود را از دامان شبنم برنمی‌دارد؛ چون وقتی انسان به راحتی می‌تواند دستش را از آینه‌ی خودپسندیش بردارد.
قمریان را عقده‌ای ای سرو از دل باز کن
تا به کی بیکار بتوان داشت چندین دست را
هوش مصنوعی: ای سرو، خودت را از غصه‌ها رها کن تا دیگر نتوان به این اندازه بیکار و بی‌هدف زندگی کرد.
بیستون را تیشه‌ام در حملهٔ اول گداخت
نیست با من نسبتی فرهادِ سنگین دست را
هوش مصنوعی: در تهاجم نخست، تیشه‌ام بیستون را گداخته است، اما من هیچ نسبتی با فرهاد، آن کوه‌نوردِ نیرومند، ندارم.
خشک می‌گردد ز حیرت چون به دامانش رسد
می‌کنم بی‌طاقتی چندان که تلقین دست را
هوش مصنوعی: وقتی به دامانش می‌رسم، آنقدر از شگفتی خشک می‌شوم که نمی‌توانم تحمل کنم و دستم را به آرامی تلقین می‌کنم.
کی به خونِ قطره صائب پنجه رنگین می کند؟
آن که چون مرجان کند از بحرِ خونین دست را
هوش مصنوعی: چه کسی دستش را به رنگ خون می‌آلاید؟ آن کسی که مانند مرجان، از دریای خونین، دست خود را برمی‌دارد.

حاشیه ها

1393/03/03 11:06
ع. اردکانی

وزن غزل:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن