گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۸۸

دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
دارد به چهره گوهر ما در محیط عشق
گرد یتیمیی که به ساحل برابرست
در وصل و هجر، سوختگان گریه می کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
رحم است بر کسی که نرست است از خودی
این قید با هزار سلاسل برابرست
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام
دلجویی حبیب به صد دل برابرست
در زیر پای سدره و طوبی است مرقدش
هر کشته را که جلوه قاتل برابرست
می رقصی از نشاط می ناب، غافلی
کاین رقص با تپیدن بسمل برابرست
فهم رموز عشق ز ادراک برترست
اینجا شعور عالم و جاهل برابرست
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابرست
آخر به وصل شمع چو پروانه می رسد
هر دیده را که روشنی دل برابرست
در کشوری که عشق گرانمایه، گوهری است
در یتیم و آبله دل برابرست
صائب ز دل به دیده خونبار صلح کن
یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست
هوش مصنوعی: یک فرد دیوانه که سکوت کرده، از نظر اهمیت و حالت به یک فرد عاقل شباهت دارد، همان‌طور که دریا وقتی آرام و در ساحل قرار دارد، به خودی خود حاکم و باارزش است.
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
هوش مصنوعی: گردی که از قدم‌های عاشقان برمی‌خیزد، به اندازه سرمه‌ای است که بر چشم می‌نشیند و می‌تواند منزل و مقصدشان را مشخص کند. یعنی عشق و تلاش عاشقان، نشانه‌ای از مسیر و نتیجه‌ای است که در پیش دارند.
دارد به چهره گوهر ما در محیط عشق
گرد یتیمیی که به ساحل برابرست
هوش مصنوعی: چهره ما در فضای عشق مانند جواهری درخشان است و این یتیمی که به ساحل نزدیک شده، نشانه‌ای از تنهایی و جدایی است.
در وصل و هجر، سوختگان گریه می کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
هوش مصنوعی: در کنار هم بودن و جدایی، دل‌های داغ‌دیده برای شمع می‌گریند؛ زیرا خلوت و مهمانی، هر دو برای آنها یکسان است.
رحم است بر کسی که نرست است از خودی
این قید با هزار سلاسل برابرست
هوش مصنوعی: رحم بر کسی که از خود دور است، زیرا این محدودیت همچون زنجیرهایی به اندازه هزاران زنجیر بر او فشار می‌آورد.
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام
دلجویی حبیب به صد دل برابرست
هوش مصنوعی: من ناراحت نیستم که قلبم را از دست داده‌ام، زیرا محبت و دلجویی معشوق به اندازه‌ی صد دل ارزش دارد.
در زیر پای سدره و طوبی است مرقدش
هر کشته را که جلوه قاتل برابرست
هوش مصنوعی: در زیر درختان سدره و طوبی، آرامگاه او قرار دارد و هر کسی که به دست قاتل کشته شده باشد، در آنجا دفن است.
می رقصی از نشاط می ناب، غافلی
کاین رقص با تپیدن بسمل برابرست
هوش مصنوعی: تو از شوق و خوشحالی به رقص درآمده‌ای، اما غافل هستی که این رقص شبیه به تپش قلب یک موجود زخمی و در حال مرگ است.
فهم رموز عشق ز ادراک برترست
اینجا شعور عالم و جاهل برابرست
هوش مصنوعی: درک و فهم عشق بالاتر از دانش و آگاهی است؛ در اینجا، درک یکسانی بین عالم و جاهل وجود دارد.
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابرست
هوش مصنوعی: دست از خواسته خود برندار، زیرا مسیر عشق به گونه‌ای است که کسی که متوقف می‌شود، به مقصد نزدیک‌تر است.
آخر به وصل شمع چو پروانه می رسد
هر دیده را که روشنی دل برابرست
هوش مصنوعی: در نهایت، هر چشمی که دلش روشن باشد، به وصال عشق و محبت مانند پروانه به شمع نزدیک می‌شود.
در کشوری که عشق گرانمایه، گوهری است
در یتیم و آبله دل برابرست
هوش مصنوعی: در کشوری که عشق ارزشمند و گرانبهاست، در واقع دل‌هایی که خالی از عشق‌اند و در درد و رنج به سر می‌برند، به همان اندازه مهم و ارزشمند به حساب می‌آیند.
صائب ز دل به دیده خونبار صلح کن
یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست
هوش مصنوعی: دل خود را با دیدن اشک‌هایت آرام کن، زیرا یک قطره اشک داغ ارزشش به اندازه صد دل غم‌زده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1397/03/06 15:06
محمد

این بیت را کسی هم ردیف با این اشعار خوانده
رحم است بر کسی که نرفته است از خودی
این قید با هزار سلاسل برابر است

1401/11/18 03:02
سفید

 

دست از طلب مدار که دارد طریق عشق

از پا فتادنی که به منزل برابرست...