گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۸۷

ما را کلاه فقر به افسر برابرست
سد رمق به ملک سکندر برابرست
تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در کام مور، خاک به شکر برابرست
میزان عدل میل به یک سو نمی کند
اینجا عیار سنگ به گوهر برابرست
این گریه ای که هست گره در گلو مرا
هر قطره اش به دانه گوهر برابرست
از فیض عشق در قدح لاله رنگ ماست
خونابه ای که با می احمر برابرست
در کام ماهیی که به تلخی برآمده است
دریای تلخ و شور به کوثر برابرست
پیش کسی که سلطنت فقر یافته است
جمعیت حواس به لشکر برابرست
دستی که از فراق تو بر دل نهاده ایم
در قطع راه شوق به شهپر برابرست
بر آتشی که در جگر ما نهفته است
همواری سپهر به صرصر برابرست
در قلزمی که حیرت دیدار ناخداست
موج عنان گسسته به لنگر برابرست
مهر خموشیی که مرا بر دهن زدند
آوازه اش به طبل سکندر برابرست
با بادبان کشتی بی دست و پای مرا
پای به خواب رفته لنگر برابرست
صائب به چشم هر که ز دریادلان شده است
بخت سیه گلیم به عنبر برابرست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را کلاه فقر به افسر برابرست
سد رمق به ملک سکندر برابرست
هوش مصنوعی: ما بر اثر فقر و تنگدستی، مانند یک افسر و مقام بالا محسوب می‌شویم، و از نظر توانایی و قدرت، در برابر ملک سکندر چیزی نداریم.
تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در کام مور، خاک به شکر برابرست
هوش مصنوعی: افرادی که به قناعت و رضایت در زندگی دست یافته‌اند، تلخی و نارضایتی را نمی‌چشند. حتی مورچه‌ای که تنها از خاک می‌خورد، برایش این خاک به شیرینی شکر است.
میزان عدل میل به یک سو نمی کند
اینجا عیار سنگ به گوهر برابرست
هوش مصنوعی: در اینجا عدالت به نفع هیچ کدام از طرفین نمی‌شود و همه چیز بر اساس معیارها و ارزش‌های یکسان سنجیده می‌شود، به طوری که ارزش سنگ با گوهر به یک اندازه در نظر گرفته می‌شود.
این گریه ای که هست گره در گلو مرا
هر قطره اش به دانه گوهر برابرست
هوش مصنوعی: این اشک‌هایی که می‌ریزم و در گلویم گره خورده، هرکدام از آن‌ها به اندازه یک جواهر ارزشمند هستند.
از فیض عشق در قدح لاله رنگ ماست
خونابه ای که با می احمر برابرست
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که عشق به ما زیبایی و نشاطی بخشیده که مانند رنگ لاله است و این حالت شبیه به خونی است که در کنار شراب قرمز قرار دارد. در واقع، عشق ما را به حالت خاصی درآورده که قابل مقایسه با رنگ‌های زنده و شگفت‌انگیز است.
در کام ماهیی که به تلخی برآمده است
دریای تلخ و شور به کوثر برابرست
هوش مصنوعی: هرگاه ماهی‌ای از دریا بیرون بیاید و طعم تلخی پیدا کند، این نشان می‌دهد که در آن دریا، تلخی و شور وجود دارد. بنابراین، این تلخی دریا به مانند کوثری است که به آنجا نسبت داده می‌شود. به‌عبارت دیگر، تجربه‌های تلخ و ناگوار خواه ناخواه نشانه‌ای از وضعیت کلی محیط هستند.
پیش کسی که سلطنت فقر یافته است
جمعیت حواس به لشکر برابرست
هوش مصنوعی: در نزد فردی که در فقر و تنگدستی زندگی می‌کند، تمام توجهات و افکار به گونه‌ای متمرکز می‌شود که گویا در مقابل یک نیروی بزرگ و قدرتمند قرار دارد.
دستی که از فراق تو بر دل نهاده ایم
در قطع راه شوق به شهپر برابرست
هوش مصنوعی: دستی که به خاطر دوری تو بر دل گذاشته‌ایم، مانند مانعی در مسیر شوق و آرزوهایمان عمل می‌کند.
بر آتشی که در جگر ما نهفته است
همواری سپهر به صرصر برابرست
هوش مصنوعی: آتش درون ما به شدت احساس می‌شود و این وضعیت ناگوار ما در برابر فشارها و سختی‌های زندگی، به مانند طوفانی است که بر سر ما می‌بارد.
در قلزمی که حیرت دیدار ناخداست
موج عنان گسسته به لنگر برابرست
هوش مصنوعی: در جایی که انسان در شگفتی دیدار با ناخدای بزرگ قرار دارد، امواجی که دچار بی‌نظمی شده‌اند، به حالتی متوقف و آرام در کنار لنگر قرار گرفته‌اند.
مهر خموشیی که مرا بر دهن زدند
آوازه اش به طبل سکندر برابرست
هوش مصنوعی: سکوتی که بر زبان من حاکم شده و به من تحمیل شده، به اندازه‌ی صدای طبل سکندر مشهور و بااهمیت است.
با بادبان کشتی بی دست و پای مرا
پای به خواب رفته لنگر برابرست
هوش مصنوعی: کشتی من بدون دست و پا مثل بادبانی در دل دریا به جلو می‌رود و این در حالی است که لنگر آن در خواب بی‌خبر از حرکت است.
صائب به چشم هر که ز دریادلان شده است
بخت سیه گلیم به عنبر برابرست
هوش مصنوعی: به چشم هر کسی که از دلیران و شجاعان است، بخت و اقبال تاریک و نامساعد مانند گلیمی از عنبر با ارزش و با صافی است.