غزل شمارهٔ ۱۸۷۶
با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟
با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟
روی ترا به زلف پریشان چه حاجت است؟
آتش چو سرکش است به دامان چه حاجت است؟
دریای آرمیده به آشوب تشنه است
شور مرا به سلسله جنبان چه حاجت است؟
از دامن است شعله جواله بی نیاز
گرداب را به شورش طوفان چه حاجت است؟
آتش گل همیشه بهارست عشق را
پروانه را به سیر گلستان چه حاجت است؟
زندان بود به مردم خودبین سواد شهر
از خود رمیده را به بیابان چه حاجت است؟
عالم به چشم آینه گردد سیه ز آب
دل زنده را به چشمه حیوان چه حاجت است؟
باشد ز چوب منع دربسته بی نیاز
با جبهه گرفته به دربان چه حاجت است؟
از سینه های چاک بود فتح باب دل
این در چو باز شد به گریبان چه حاجت است؟
ریزش چه کار با دل بی آرزو کند؟
آن را که تخم سوخت به باران چه حاجت است؟
گلچین چه گل ز گلشن دربسته می برد؟
با روی شرمناک، نگهبان چه حاجت است؟
اکنون که سوخت گرمی پرواز بال من
دیگر مرا به شمع شبستان چه حاجت است؟
از دل، گرفتگی به تماشا نمی رود
نقش و نگار بر در زندان چه حاجت است؟
ما خون خود حلال به تیغ تو کرده ایم
از خاک ما کشیدن دامان چه حاجت است؟
پیری ز میل سیب زنخدان حجاب نیست
در میوه بهشتی به دندان چه حاجت است؟
شد رهنما به حق چو مرا درد بی دوا
صائب دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟
با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: نیازی به زیباییهای ظاهری و خوشبویی گلها نیست؛ وقتی چهرهات خود به تنهایی جاذبه و دلربایی دارد، دیگر چه نیازی به زیباییهایی مثل خط و زلف و سنبل و ریحان است؟
روی ترا به زلف پریشان چه حاجت است؟
آتش چو سرکش است به دامان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: برای چه نیازی داری که زلف پریشت را بر روی خود بیفکنی؟ وقتی آتش سرکش و بیقرار است، دیگر نیازی به دامانش نیست.
دریای آرمیده به آشوب تشنه است
شور مرا به سلسله جنبان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: دریای آرام به شدت به آشوب نیاز دارد. دیگر نیازی نیست که من شور و هیجان خود را به یک رهبر یا کسی دیگر بسپارم.
از دامن است شعله جواله بی نیاز
گرداب را به شورش طوفان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: شعلهای که از دامن میآید، از گرداب بینیاز است. بنابراین، طوفان و آشفتگی چه نیازی دارد؟
آتش گل همیشه بهارست عشق را
پروانه را به سیر گلستان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش همیشه شعلهور و زنده است و پروانهای که عاشق گلستان است، نیازی به سیر کردن در میان گلها ندارد. این بدان معناست که عشق خود به تنهایی زیبایی و جذابیت دارد و نیازی به جستجوی بیشتر برای زیباییها نیست.
زندان بود به مردم خودبین سواد شهر
از خود رمیده را به بیابان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: زندانی که به خود میبالد، چه نیازی به بیابان دارد وقتی که در زندگی شهری از خودش کنارهگیری کرده است؟
عالم به چشم آینه گردد سیه ز آب
دل زنده را به چشمه حیوان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: آدمی میتواند با روشنبینی و درایت به دنیا نگاه کند و با دیدن حقایق، از پلیدیها و تاریکیها دوری کند. چه نیازی به چشمهای برای زنده شدن است، وقتی که دل زنده و پاک است؟
باشد ز چوب منع دربسته بی نیاز
با جبهه گرفته به دربان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: اگر درب بسته باشد و مانع ورود، نیازی به دربان نخواهید داشت؛ زیرا با داشتن جبهه و پناه، به چیز دیگری احتیاج نیست.
از سینه های چاک بود فتح باب دل
این در چو باز شد به گریبان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: وقتی دلها باز میشوند و محبت در آنها جاری میگردد، دیگر نیازی به نشان دادن آن بیرون نیست. این احساس از عمق جان برمیخیزد و خود را نشان میدهد.
ریزش چه کار با دل بی آرزو کند؟
آن را که تخم سوخت به باران چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: بارش باران چه تأثیری بر دل کسی دارد که آرزویی ندارد؟ کسی که امیدش را از دست داده، به باران و نعمتها چه نیازی دارد؟
گلچین چه گل ز گلشن دربسته می برد؟
با روی شرمناک، نگهبان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: چه گلهای زیبایی از باغ گلستان بسته به دقت انتخاب شدهاند؟ با چهرهای شرمنده، چرا نگهبان به این انتخاب نیاز دارد؟
اکنون که سوخت گرمی پرواز بال من
دیگر مرا به شمع شبستان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: حالا که حرارت پروازم را از دست دادهام، دیگر نیازی به شمع در شبستان ندارم.
از دل، گرفتگی به تماشا نمی رود
نقش و نگار بر در زندان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: از دل، احساسات و غمها به نمایش نمیآیند، پس چه نیازی است که روی درب زندان را تزیین کنیم؟
ما خون خود حلال به تیغ تو کرده ایم
از خاک ما کشیدن دامان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: ما برای تو از خون خود گذشتیم و اگر به نیّت تو بخواهی از ما انتقاد کنی یا ما را کم ارزش کنی، دیگر نیازی نیست که دامن خود را از خاک ما پاک کنی.
پیری ز میل سیب زنخدان حجاب نیست
در میوه بهشتی به دندان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: پیری و سن بالا در زیبایی و جذابیت سیب گونهها تأثیری ندارند. در حقیقت، در بهشت نیازی به چیزی برای لحظات لذتبخش نیست، چون هر چیزی که بخواهیم در دسترس ماست.
شد رهنما به حق چو مرا درد بی دوا
صائب دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت راهنما شدم، دیگر نیازی به ناز طبیبان و داروهای بیاثر ندارم، چون درد من درمانی ندارد.