گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۴

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا
جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا
گرچه از آتش زبانی شمع این نه محفلم
نیست رزقی جز سرانگشت پشیمانی مرا
چون گهر گرد یتیمی سرنوشت من شده است
نیست ممکن شستن این صندل ز پیشانی مرا
فارغ از آمد شد نقش بد و نیکم، که ساخت
خانه دربسته، چون آیینه، حیرانی مرا
زندگی گردید از قد دو تا پا در رکاب
برد از عالم برون این اسب چوگانی مرا
تا سرافرازم به داغ بندگی کرده است عشق
هست در زیر نگین ملک سلیمانی مرا
در دبستان تأمل کرده ام روشن سواد
ابجد اطفال باشد خط پیشانی مرا
نیست احسان بنده کردن مردم آزاد را
دانه چینی خوشترست از دانه افشانی مرا
چون صدف بر هم نمی پیچد مرا زخم زبان
زیر تیغ تیز باشد گوهرافشانی مرا
نعل وارون است آه و گریه یعقوبیم
ورنه یوسف در دل تنگ است زندانی مرا
پنجه خونین تهمت جلوه گل می کند
در گریبان حیا از پاکدامانی مرا
از خرابی های ظاهر شکوه صائب چون کنم؟
مغرب گنج گهر گرداند ویرانی مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا
جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا
هوش مصنوعی: در ذهن من هیچ نشانه‌ای از بی‌نظمی و پریشانی نیست، چون لباس پیروزی بر تن دارم و مانند شمشیری بدون پوشش به سر می‌برم.
گرچه از آتش زبانی شمع این نه محفلم
نیست رزقی جز سرانگشت پشیمانی مرا
هوش مصنوعی: اگرچه شمعی در این محفل می‌درخشد و آتش زبانی دارد، اما من از این مجال نه بهره‌ای دارم و تنها چیزی که نصیبم شده، حسرتی است که در دلم مانده است.
چون گهر گرد یتیمی سرنوشت من شده است
نیست ممکن شستن این صندل ز پیشانی مرا
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونه‌ای است که مانند یک الماس در میان یتیمی به سر می‌برد. نمی‌توانم پاک کردن آثار این حال و وضعیت را از چهره‌ام انتظار داشته باشم.
فارغ از آمد شد نقش بد و نیکم، که ساخت
خانه دربسته، چون آیینه، حیرانی مرا
هوش مصنوعی: من از آمدن و رفتن روزگار بی‌قیدم و فقط به سرنوشت خود فکر می‌کنم، مثل کسی که در خانه‌ای بسته و بدون راه خروج، متوجه سردرگمی‌اش می‌شود.
زندگی گردید از قد دو تا پا در رکاب
برد از عالم برون این اسب چوگانی مرا
هوش مصنوعی: زندگی مانند اسبی است که ما را به دنیای خارج می‌برد. این سفر، با دو پا و قد بلند ما، نشان‌دهنده‌ی همراهی و تلاش ما در این دنیا است.
تا سرافرازم به داغ بندگی کرده است عشق
هست در زیر نگین ملک سلیمانی مرا
هوش مصنوعی: عشق من به اندازه‌ای بزرگ و با ارزش است که تا زمانی که به بندگی و خدمت مشغولم، همیشه مرا سرافراز و تحت حمایت خود قرار می‌دهد، انگار که دارای تخت و سلطنت سلیمان هستم.
در دبستان تأمل کرده ام روشن سواد
ابجد اطفال باشد خط پیشانی مرا
هوش مصنوعی: در مدرسه به این موضوع فکر کرده‌ام که سواد ابتدایی بچه‌ها همان خطی است که بر پیشانی من نوشته شده است.
نیست احسان بنده کردن مردم آزاد را
دانه چینی خوشترست از دانه افشانی مرا
هوش مصنوعی: کار نیک کردن با انسان‌های آزاد، مانند دانه چینی نیست و بهتر است که به جای آن، از دانه‌هایی که خودم می‌پاشم و می‌کارم، لذت ببرم.
چون صدف بر هم نمی پیچد مرا زخم زبان
زیر تیغ تیز باشد گوهرافشانی مرا
هوش مصنوعی: من همچون صدفی نیستم که به خاطر زخم زبان‌ها و سخنان ناگوار خودم را بپیچم و پنهان کنم. زیر فشار و سختی‌ها، باز هم جواهر وجودم را بروز می‌دهیم.
نعل وارون است آه و گریه یعقوبیم
ورنه یوسف در دل تنگ است زندانی مرا
هوش مصنوعی: گریه و اندوه یعقوب مانند نعل وارونه است، زیرا در دل من یوسف، که به نوعی نماد امید و آرزوست، محبوس و در تنگنا قرار دارد.
پنجه خونین تهمت جلوه گل می کند
در گریبان حیا از پاکدامانی مرا
هوش مصنوعی: تهمت و افترای ناروایی که به من زده شده، باعث شده که زیبایی و نجابتم تحت تأثیر قرار بگیرد و در عین حال، حیا و پاکدامنی‌ام نیز تحت فشار باشد.
از خرابی های ظاهر شکوه صائب چون کنم؟
مغرب گنج گهر گرداند ویرانی مرا
هوش مصنوعی: در بین خرابی‌ها و مشکلات ظاهری که دارم، چگونه می‌توانم با افتخار زندگی کنم؟ در حالی که ویرانی و دردهایم چون گنجی از جواهرات به نظر می‌رسند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب