غزل شمارهٔ ۱۷۵۰
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نگاه را رخ او آب از حیا کرده است
شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق
همان نگه که مرا با تو آشنا کرده است
سمنبری که ز خوبی وفا طمع دارد
چو گل ز ساده دلی تکیه بر صبا کرده است
ز جوهر آینه در فکر بال پردازی است
ز بس که روی ترا با صفا کرده است
به سیر چشمی من نیست زیر چرخ کسی
گرفتن سر راه توام گدا کرده است
ستمگری که مرا می کشد، نمی داند
که بر جفا، ستم و بر ستم، جفا کرده است
ز دامن تو نمی دارد از ملامت دست
همان که دامن یوسف ز کف رها کرده است
ز بیقراری عشق است بیقراری من
مرا چو کاه سبک جذب کهربا کرده است
چه انتظار خضر می بری، قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
اگر چه در ته دیوارم از گرانی جسم
دل رمیده من خانه را جدا کرده است
چه بی نیاز ز شیرازه است اوراقش
ز فرش، هر که قناعت به بوریا کرده است
قبول پرتو احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشنبه را منتش دو تا کرده است
مکن ز بستگی کار، شکوه چون خامان
که صبر غنچه گل را گرهگشا کرده است
نمی توان به دو عالم ز من گرفتن دل
که گوهر تو صدف را گرانبها کرده است
همین ستاره رازی که در دل است مرا
هزار پیرهن صبح را قبا کرده است
رسیده است به ساحل سبکروی صائب
که همچو موج عنان را ز کف رها کرده است
غزل شمارهٔ ۱۷۴۹: به نامرادی ما عشق مایل افتاده استغزل شمارهٔ ۱۷۵۱: نه خط ز خال لب یار سر برآورده است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نگاه را رخ او آب از حیا کرده است
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر گرمای هوا عرق نکرده، بلکه نگاه کردن به او باعث شده که صورتش از حیا به خنکی بیفتد.
شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق
همان نگه که مرا با تو آشنا کرده است
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، پردهای که بین ما و دیگران بود، کنار رفته است. همان نگاه و احساسی که من را به تو نزدیکتر کرده، باعث شده که دیگران را فراموش کنم.
سمنبری که ز خوبی وفا طمع دارد
چو گل ز ساده دلی تکیه بر صبا کرده است
هوش مصنوعی: سمنبری که به خاطر خوبی و وفای دیگران انتظار دارد، مانند گلی است که از سادگی و بیخبری به باد نرم تکیه زده است.
ز جوهر آینه در فکر بال پردازی است
ز بس که روی ترا با صفا کرده است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از زیبایی و درخشش تصویر تو در آینه، ذهن من مشغول پرواز و خیالپردازی شده است، زیرا چهرهات به قدری زیبا و باصفا است که مرا مجذوب خود کرده است.
به سیر چشمی من نیست زیر چرخ کسی
گرفتن سر راه توام گدا کرده است
هوش مصنوعی: چشمان من در جستجوی کسی است که زیر آسمان باشد. در مسیر تو قرار گرفتهام و این باعث شده است که برای تو مثل یک گدا به نظر بیایم.
ستمگری که مرا می کشد، نمی داند
که بر جفا، ستم و بر ستم، جفا کرده است
هوش مصنوعی: ظالمی که به من آسیب میزند، نمیداند که با ظلم و بیرحمیاش، خود را نیز به نوعی آسیب میزند و بر خودش ستم میکند.
ز دامن تو نمی دارد از ملامت دست
همان که دامن یوسف ز کف رها کرده است
هوش مصنوعی: کسی که دامن یوسف را رها کرده، دیگر از ملامت تو نمیترسد و از دامن تو هم دست نمیکشد.
ز بیقراری عشق است بیقراری من
مرا چو کاه سبک جذب کهربا کرده است
هوش مصنوعی: به خاطر بیقراری عشق، من نیز بیقرار و ناآرام شدهام. مانند کاهی که به راحتی تحت تأثیر کهربا قرار میگیرد، من نیز جذب این عشق شدهام.
چه انتظار خضر می بری، قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
هوش مصنوعی: به چه امیدی منتظر فردی خاص هستی؟ به جلو قدم بردار، چرا که هزاران چیز گمشده، شوق راهنما شدن را در تو به وجود آورده است.
اگر چه در ته دیوارم از گرانی جسم
دل رمیده من خانه را جدا کرده است
هوش مصنوعی: اگرچه در عمیق وجودم بار سنگینی از غم و ناراحتی دارم، اما دل من از این بار خسته شده و حس میکند که دیگر نمیتواند در این مکان بماند.
چه بی نیاز ز شیرازه است اوراقش
ز فرش، هر که قناعت به بوریا کرده است
هوش مصنوعی: کسی که به زندگی ساده و بیزرق و برق قناعت کرده، نیازی به زندگی تجملاتی و پربسامان ندارد. او از دنیای فریبنده و شلوغ بینیاز است و میتواند با چیزهای ساده و ابتدایی نیز زندگی خوشی داشته باشد.
قبول پرتو احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشنبه را منتش دو تا کرده است
هوش مصنوعی: از نور بخشش خورشید به راحتی استقبال نکن، چون ماه یکشنبه دو برابر خودش را نشان داده است.
مکن ز بستگی کار، شکوه چون خامان
که صبر غنچه گل را گرهگشا کرده است
هوش مصنوعی: در کارهایت از وابستگی و نگرانی شکایت نکن مانند آنانی که نادان هستند، زیرا صبر و تحمل مانند غنچه گل را به تدریج میگشاید و مشکلات را حل میکند.
نمی توان به دو عالم ز من گرفتن دل
که گوهر تو صدف را گرانبها کرده است
هوش مصنوعی: دل من را نمیتوان از دو جهان جدا کرد، زیرا جواهر وجود تو ارزش صدف را افزایش داده است.
همین ستاره رازی که در دل است مرا
هزار پیرهن صبح را قبا کرده است
هوش مصنوعی: این ستارهای که در درون من وجود دارد، به من آنقدر شور و شوق داده که گویی هزار لباس صبحانه بر تن کردهام.
رسیده است به ساحل سبکروی صائب
که همچو موج عنان را ز کف رها کرده است
هوش مصنوعی: صائب به نقطهای رسیده که مانند موجی آزاد و سبکبال، کنترل و اختیار را از دست داده است و به ساحل میرسد.