گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۴۹

به نامرادی ما عشق مایل افتاده است
وگرنه مطلب کونین در دل افتاده است
در آن محیط کرم، دور باش منعی نیست
کف از سبکسری خود به ساحل افتاده است
همان که در طلبش رفته ای ز خود بیرون
تمام روز به میخانه دل افتاده است
مرا که دست و دل از کار رفته است، چه سود
که دست یار به دوشم حمایل افتاده است؟
ز عاجزانه نگاهم، ز دست قاتل تیغ
به روی خاک، مکرر چو بسمل افتاده است
ز ما به همت خشک ای فقیر قانع شو
که کار ما به جوانمردی دل افتاده است
سیه دلی که ترا بسته است بند قبا
ازان لطافت اندام، غافل افتاده است
عجب که گریه ما در دلش اثر نکند
که دانه پاک و زمین سخت قابل افتاده است
نشسته است به گل، بارها سفینه چرخ
به کوچه ای که مرا رخت در گل افتاده است
نصیب کشته عشق از بهشت جاویدان
همین بس است که در پای قاتل افتاده است
نظر ز حلقه فتراک برنمی دارم
که این دریچه به جنت مقابل افتاده است
به شوخی مژه یار می توان پی برد
ز رخنه های نمایان که در دل افتاده است
نظر ز حال فروماندگان دریغ مدار
ترا که چشم به دیدار منزل افتاده است
به تخم سوخته ما چه می تواند کرد؟
زمین میکده هر چند قابل افتاده است
ز بزم وحشت پروانه می کشد آزار
وگرنه شمع مکرر به محفل افتاده است
به خاکساری افتادگان نمی خندد
کسی که یک دو قدم در پی افتاده است
ز آتشین رخ ساقی گمان بری صائب
که اخگری به گریبان محفل افتاده است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نامرادی ما عشق مایل افتاده است
وگرنه مطلب کونین در دل افتاده است
هوش مصنوعی: عشق به خاطر ناکامی‌های ما به حالت کج آمده است، وگرنه حقیقت هستی در دل جا گرفته است.
در آن محیط کرم، دور باش منعی نیست
کف از سبکسری خود به ساحل افتاده است
هوش مصنوعی: در آن فضا که همه چیز آرام و بی‌دغدغه است، بودن تو مانعی ندارد. از سرسبک‌سری و بی‌خیالی خودم، به سمت ساحل رفتم و کف‌ها به آنجا افتادند.
همان که در طلبش رفته ای ز خود بیرون
تمام روز به میخانه دل افتاده است
هوش مصنوعی: هر روز زمانی که در جستجوی معشوق هستی، او در دل همان میخانه‌ای که به دنبال او هستی، حضور دارد و تو از خود بیرون آمده‌ای.
مرا که دست و دل از کار رفته است، چه سود
که دست یار به دوشم حمایل افتاده است؟
هوش مصنوعی: من که خودم خسته و بی‌حوصله‌ام، چه فایده دارد که یارم دستش را به دوش من انداخته است؟
ز عاجزانه نگاهم، ز دست قاتل تیغ
به روی خاک، مکرر چو بسمل افتاده است
هوش مصنوعی: نگاه عاجز و ناتوانم نشان از ضعف و بی‌پناهی‌ام دارد. همچون یک جان باخته که بارها به زمین افتاده، این حس را حس می‌کنم که انگار از درد و رنج ناشی از طعمه‌ای که به دست قاتل افتاده، به زمین می‌افتم.
ز ما به همت خشک ای فقیر قانع شو
که کار ما به جوانمردی دل افتاده است
هوش مصنوعی: از ما انتظاری نداشته باش و به کم قناعت کن، زیرا کار ما به بزرگواری و جوانمردی نیاز دارد.
سیه دلی که ترا بسته است بند قبا
ازان لطافت اندام، غافل افتاده است
هوش مصنوعی: دل سیاه و ناگواری که به خاطر ظرافت و زیبایی اندام تو به تو وابسته شده، از این وابستگی غافل است و نمی‌داند که چگونه به دام تو درآمده است.
عجب که گریه ما در دلش اثر نکند
که دانه پاک و زمین سخت قابل افتاده است
هوش مصنوعی: عجیب است که گریه و اندوه ما بر دل او تأثیری نگذارد، چرا که همچون دانه‌ای پاک در زمینی سخت به زمین افتاده است.
نشسته است به گل، بارها سفینه چرخ
به کوچه ای که مرا رخت در گل افتاده است
هوش مصنوعی: کشتی چرخش بارها در گلی نشسته است، در کوچه‌ای که من در آن لباس‌هایم در گل افتاده‌اند.
نصیب کشته عشق از بهشت جاویدان
همین بس است که در پای قاتل افتاده است
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق جان خود را فدای معشوق کرده، بهشت جاویدان را تنها با افتادن در پای محبوبش به دست آورده است.
نظر ز حلقه فتراک برنمی دارم
که این دریچه به جنت مقابل افتاده است
هوش مصنوعی: من از حلقه‌ی فتراک چشم برنمی‌دارم، زیرا این دریچه به بهشت مقابل من باز شده است.
به شوخی مژه یار می توان پی برد
ز رخنه های نمایان که در دل افتاده است
هوش مصنوعی: با نگاهی به مژه‌های معشوق می‌توان فهمید که از چشمانش چه احساساتی در دلش نهفته است.
نظر ز حال فروماندگان دریغ مدار
ترا که چشم به دیدار منزل افتاده است
هوش مصنوعی: به حال کسانی که در تنگنا هستند، رحم کن؛ چون نگاه تو به سوی مقصد نزدیک شده است.
به تخم سوخته ما چه می تواند کرد؟
زمین میکده هر چند قابل افتاده است
هوش مصنوعی: سوختن تخم‌ها برای ما چه فایده‌ای دارد؟ زمین میکده هرچقدر هم که بیفتد، از ارزشش کم نمی‌شود.
ز بزم وحشت پروانه می کشد آزار
وگرنه شمع مکرر به محفل افتاده است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در حالی که پروانه به خاطر دلواپسی و ترسش آزار می‌بیند، شمع به طور مکرر در جشن و محفل حضور دارد و از روشنایی‌اش بهره‌مند است. به عبارتی، حضور شمع در محفل منجر به زیبایی و نورافشانی می‌شود، در حالی که پروانه در وحشت و دلشوره به سر می‌برد.
به خاکساری افتادگان نمی خندد
کسی که یک دو قدم در پی افتاده است
هوش مصنوعی: کسی که به پای افرادی که به ذلت افتاده‌اند نمی‌خندد، خود نیز می‌داند که ممکن است یکی دو قدم او نیز به سمت افتادن باشد.
ز آتشین رخ ساقی گمان بری صائب
که اخگری به گریبان محفل افتاده است
هوش مصنوعی: با دیدن چهره‌ی سرخ و گرم ساقی، ممکن است فکر کنی که شعله‌ای از آتش در گرمای محفل شعله‌ور شده است.