گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۴

کو می گرمی که در جوش آورد خون مرا؟
چون شفق سازد فلک پرواز گلگون مرا
از محک افزون شود قدر زر کامل عیار
سرکشی از سنگ طفلان نیست مجنون مرا
پخته شد از گوشه عزلت شراب نارسم
خم برون آورد از خامی فلاطون مرا
معنی نازک نباشد ایمن از عین الکمال
نیل چشم زخم باشد لفظ، مضمون مرا
بی گناهی می کشد از قاتل خود انتقام
چون حنا پامال نتوان ساختن خون مرا
سخت تر گردد گره هرگاه صائب تر شود
نیست ممکن می گشاید جان محزون مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کو می گرمی که در جوش آورد خون مرا؟
چون شفق سازد فلک پرواز گلگون مرا
هوش مصنوعی: چه کسی مانند تو می‌تواند خون مرا به جوش آورد؟ مانند شفق که آسمان را سرخ می‌کند، تو هم مجالی برای رهایی و پرواز به من بده.
از محک افزون شود قدر زر کامل عیار
سرکشی از سنگ طفلان نیست مجنون مرا
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ارزش یک زنجیر طلا زمانی بیشتر می‌شود که آن را محک بزنند و به کیفیت آن پی ببرند. همچنین نشان می‌دهد که نافرمانی و سرکشی نمی‌تواند از ناپختگی و بی‌تجربگی یک فرد کم کند. در واقع، تنها آزمایش و تجربه می‌تواند واقعیت‌ها را نشان دهد و به درک درست از ارزش‌ها منجر شود.
پخته شد از گوشه عزلت شراب نارسم
خم برون آورد از خامی فلاطون مرا
هوش مصنوعی: از گوشه تنهایی و با دوری از هیاهوی دنیا، تجربه و دانش من به حدی رسیده که حالا می‌توانم از نادانی و خامی خود فاصله بگیرم و به حقیقت نزدیک‌تر شوم.
معنی نازک نباشد ایمن از عین الکمال
نیل چشم زخم باشد لفظ، مضمون مرا
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت نمی‌تواند از کامل بودن در امان بماند، زیرا حتی واژه‌ها نیز ممکن است تحت تأثیر نگاه بد قرار بگیرند.
بی گناهی می کشد از قاتل خود انتقام
چون حنا پامال نتوان ساختن خون مرا
هوش مصنوعی: بی‌گناهی با وجود آسیب‌دیدگی‌اش به دنبال انتقام از قاتلش است، زیرا مانند حنا که زیر پا برود نمی‌توان خون او را نادیده گرفت.
سخت تر گردد گره هرگاه صائب تر شود
نیست ممکن می گشاید جان محزون مرا
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر تلاش کنم و بهتر فکر کنم، مشکل و درد دل‌هایم پیچیده‌تر می‌شود. اما نمی‌توانم از این وضعیت رها شوم و نیاز به آرامش و گشایش در دلم دارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۴ به خوانش عندلیب