غزل شمارهٔ ۱۶۹۱
منم که دام بلایم رهایی قفس است
وداع زندگیم در جدایی قفس است
نمی توان به زر گل مرا به دام آورد
ز بیضه مرغ دل مرا هوایی قفس است
هنوز در گره غنچه است نکهت گل
چه وقت چاک گریبان گشایی قفس است؟
مقیدان همه از تنگی قفس نالند
منم که ناله ام از دلگشایی قفس است
ز چوب خشک مگویید گل نمی روید
شکست بال، گل آشنایی قفس است
چو کعبه گرد قفس طوف می کند شب و روز
دگر چه چون دل صائب فدایی قفس است؟
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم که دام بلایم رهایی قفس است
وداع زندگیم در جدایی قفس است
هوش مصنوعی: من همانی هستم که در دام مشکلات گرفتارم و آزادی من در جدایی از این قفس محدودیتهاست. زندگیام در جدایی از این قفس به پایان میرسد.
نمی توان به زر گل مرا به دام آورد
ز بیضه مرغ دل مرا هوایی قفس است
هوش مصنوعی: نمیتوان با زر و زیور مرا فریب داد، زیرا دل من به قفس فکر میکند و در بند آزادی است.
هنوز در گره غنچه است نکهت گل
چه وقت چاک گریبان گشایی قفس است؟
هوش مصنوعی: هنوز عطر گل در غنچه محفوظ است، اما چه موقع قفس از هم باز میشود تا گل آزاد شود؟
مقیدان همه از تنگی قفس نالند
منم که ناله ام از دلگشایی قفس است
هوش مصنوعی: همه کسانی که در قفس گرفتارند، از تنگی و محدودیت آن شکایت میکنند، اما من کسی هستم که نالهام به خاطر آزادی و گشایش این قفس است.
ز چوب خشک مگویید گل نمی روید
شکست بال، گل آشنایی قفس است
هوش مصنوعی: از چوب خشک صحبت نکنید که گل نمیروید. حتی اگر پر و بالها بشکنند، گلها با قفس آشنا هستند.
چو کعبه گرد قفس طوف می کند شب و روز
دگر چه چون دل صائب فدایی قفس است؟
هوش مصنوعی: دل صائب مانند پرندهای است که به دور قفس میچرخد و شب و روز در حال طواف و گشت و گذار است. این قفس به منزلهٔ محدودیتها و ناراحتیهایی است که او را احاطه کرده و او به خاطر عشق و علاقهاش به آزادی، در این قفس همچنان در جستوجوی مراد و چاره است. به عبارتی دیگر، هر چه هم که در قفس گرفتار باشد، عشق او به این قفس و آنچه که نمایانگر آن است، او را به حرکت واداشته و دلی پر از شیدایی دارد.

صائب