گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست
گنه به ارث رسیده است از پدر ما را
خطا ز صبح ازل رزق آدمیزادست
فروغ صبح شکرخند را دوامی نیست
خوشا کسی که به زهر عتاب معتادست
مپوش چشم درین خاکدان ز رخنه دل
که این دریچه به جنت مقابل افتادست
علاج نیش ملامت نمی توانم کرد
مرا که سینه ز پیکان حصار فولادست
به طوق فاخته دارد علاقه خلخال
فسانه ای است که سرو از تعلق آزادست
بلاست وصل چو دل بیقرار می افتد
ز قرب شعله نصیب سپند فریادست
توان به خامشی از عمر کام دل برداشت
کمند آهوی رم کرده، خواب صیادست
چرا به نعل بها جان نداد گلگون را؟
به خون گرم تپیدن سزای فرهادست
سماع طایر بسمل بلند می گوید
که صبح عیدی اگر هست، تیغ جلادست
به یک دو مصرع بی مغز، کلک صائب را
دلش خوش است که داد سخنوری دادست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست
هوش مصنوعی: از پیر خرابات نکته‌ای یاد گرفته‌ام که به جز عالم، هر چیزی غیر از علم و دانش، بی‌فایده و بی‌ارزش است.
گنه به ارث رسیده است از پدر ما را
خطا ز صبح ازل رزق آدمیزادست
هوش مصنوعی: خطای ما از نیاکان‌مان به ما به ارث رسیده است و گناه، در آغاز خلقت، سهم آدمیان بوده است.
فروغ صبح شکرخند را دوامی نیست
خوشا کسی که به زهر عتاب معتادست
هوش مصنوعی: طلوع صبح زیبا و شیرین نمی‌ماند، خوشا به حال کسی که به تلخی و گله‌گذاری عادت کرده است.
مپوش چشم درین خاکدان ز رخنه دل
که این دریچه به جنت مقابل افتادست
هوش مصنوعی: چشمانت را در این دنیای خاکی از دریچه دل ببند، چرا که این دریچه به بهشت مقابل باز شده است.
علاج نیش ملامت نمی توانم کرد
مرا که سینه ز پیکان حصار فولادست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از درد و زخم ملامت‌ها و انتقادات رهایی یابم، زیرا قلب و روح من به شدت توسط سختی‌ها و مشکلات محصور شده است.
به طوق فاخته دارد علاقه خلخال
فسانه ای است که سرو از تعلق آزادست
هوش مصنوعی: علاقه و وابستگی به زیبایی‌های ظاهری، مانند زینت‌های فاخته، نشان‌دهنده این است که سرو (درخت نمادین آزادی و دلاوری) از هر نوع تعلق و وابستگی رهاست و آزاد زندگی می‌کند.
بلاست وصل چو دل بیقرار می افتد
ز قرب شعله نصیب سپند فریادست
هوش مصنوعی: وقتی که به معشوق وصل می‌شوم، دل ناآرام و بی‌قرار می‌شود، و از نزدیکی به او، شعله‌ای از عشق در وجودم زبانه می‌کشد که شبیه ناله و فریاد است.
توان به خامشی از عمر کام دل برداشت
کمند آهوی رم کرده، خواب صیادست
هوش مصنوعی: اگر عمر به آرامش بگذرد و دل به خواسته‌هایش برسد، مانند آهویی که در دام صیاد گرفتار شده و در خواب است، در واقع در حبس و سکوت زندگی می‌کند.
چرا به نعل بها جان نداد گلگون را؟
به خون گرم تپیدن سزای فرهادست
هوش مصنوعی: چرا برای نعل (سم) اسب، جان شیرین گلگون را فدای نکردند؟ فرهاد باید بهای خون گرمش را با تپش قلبش بپردازد.
سماع طایر بسمل بلند می گوید
که صبح عیدی اگر هست، تیغ جلادست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در حال جان دادن است، با صدای بلند می‌خواند که اگر صبح روز عید برپا باشد، تیغ جلاد نیز آماده است.
به یک دو مصرع بی مغز، کلک صائب را
دلش خوش است که داد سخنوری دادست
هوش مصنوعی: صائب از گفتن چند جمله بی‌محتوا خوشنود است و فکر می‌کند که در سخنوری موفق بوده است.