گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۵۸

حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
نفس چگونه برآید ز سینه ام بی آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست
ز رستخیز نباشد گناهکاران را
ز خود حسابی، در دل قیامتی که مراست
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد
نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
مرا به عالم بالا دلیل خواهد شد
ازین جهان فرومایه، وحشتی که مراست
به دل ز خاک گرانسنگ نیست قارون را
ز خاکدان جهان، گرد کلفتی که مراست
به هیچ دشمن خونخوار، بیجگر را نیست
به دوستان زبانی عداوتی که مراست
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلک ها شکایتی که مراست
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
همین بس است که فارغ ز دید و وادیدم
ز دور گردی مردم کفایتی که مراست
چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می جوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
دهان سایل اگر پر گهر کند چو صدف
ز انفعال شود آب، همتی که مراست
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
هوش مصنوعی: اگر دل در عبادت حضور نداشته باشد، آن عبادت بی‌فایده است. سجود و عبادتی که من انجام می‌دهم، به نوعی به عنوان اشتباهاتی در عبادت محسوب می‌شود.
نفس چگونه برآید ز سینه ام بی آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم بدون آه و ناله از قلبم نفس بکشم؟ از عمری که بی‌خبر گذشت، احساس پشیمانی دارم.
ز رستخیز نباشد گناهکاران را
ز خود حسابی، در دل قیامتی که مراست
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، برای گناهکاران حساب و کتابی نیست و هر کس فقط باید به فکر دلایل و عملکرد خودش باشد. در قیامت، مسئولیت هر فرد به او واگذار می‌شود.
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد
نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به سفر بروی، باید در مورد توشه‌ات فکر کنی. پس نفس چگونه می‌تواند درست عمل کند، در زمانی که چنین فرصتی برای من پیش آمده است؟
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم فرزند گمشده‌ام به شدت رنج می‌برم و از اتلاف وقت، به دلی که پر از حسرت است، دردم بیشتر می‌شود.
مرا به عالم بالا دلیل خواهد شد
ازین جهان فرومایه، وحشتی که مراست
هوش مصنوعی: ترس و ناامنی که به من دست داده، مرا به دنیای بالاتر و معنوی‌تر خواهد کشاند و از این دنیا با ارزش پایین رها خواهد کرد.
به دل ز خاک گرانسنگ نیست قارون را
ز خاکدان جهان، گرد کلفتی که مراست
هوش مصنوعی: دل من به خاک گرانبهایی نمی‌ماند، زیرا قدر و ارزش من بیشتر از خاکی است که قارون از آن برخاسته. این گرد و غباری که بر من نشسته، به هیچ‌وجه نشان‌دهنده ارزش واقعی من نیست.
به هیچ دشمن خونخوار، بیجگر را نیست
به دوستان زبانی عداوتی که مراست
هوش مصنوعی: هیچ دشمن خونی به اندازه کسانی که به ظاهر دوست‌اند و با زبان دشمنی می‌کنند، برای من خطرناک نیست.
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلک ها شکایتی که مراست
هوش مصنوعی: از آسیای باارزش، دانه‌ای وجود ندارد و من از گردش‌های دور آسمان شکایتی ندارم که مربوط به خودم است.
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
هوش مصنوعی: هیچ زیبایی و حسن نمی‌تواند به اندازه درد و رنجی که در دل عاشق وجود دارد، برای او اهمیت داشته باشد. این تعلق خاطر و محبت عمیق که من دارم، بیشتر از هر زیبایی برایم ارزشمند است.
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
هوش مصنوعی: خالی چنان زوری در کنج دهان زیبایان نیست که از گوشه نشینی مردم، من شیرینی و لذتی دارم.
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
هوش مصنوعی: شکر خواب را با مخمل تلخی از خاک به وجود آورده است، بستر و بالینی که برای راحتی من فراهم شده است.
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
هوش مصنوعی: آب‌نماها برای تشنگان در بیابان به‌حساب نمی‌آیند، زیرا از مهمان‌نوازی مردم خجالت می‌کشم.
همین بس است که فارغ ز دید و وادیدم
ز دور گردی مردم کفایتی که مراست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها بودن و نداشتن نگرانی از رویارویی یا دیدن مردم برای من کافی است. احساس رضایت و آرامش من از این فاصله و جدایی، به حدی است که نیازی به بیشتر از آن ندارم.
چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟
هوش مصنوعی: اگر چیزی که برای من مقدر شده است کوتاه و اندک نیست، پس چرا باید دست نیازم دراز باشد و طلب کنم؟
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
هوش مصنوعی: هیچ پرهیزکاری نمی‌تواند به مریدی راستین تبدیل شود، چرا که عشق و علاقه جوانان تازه نفس، مرا به خود مشغول کرده است.
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
هوش مصنوعی: چشم سرمه‌دار او باعث می‌شود که جهان برایم تاریک و سیاه شود، فقط به خاطر یک نگاه ویژه‌ای که از جانب او به من می‌رسد.
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می جوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
هوش مصنوعی: اگر من عشق و محبتی که در دل دارم را بیرون بریزم، نتیجه‌اش مانند ترکیب شیر و شکر خواهد بود، اما در عوض می‌تواند باعث بروز تضاد و تردید نیز شود، مانند سنگ و شیشه که به راحتی نمی‌توانند با هم کنار بیایند.
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
هوش مصنوعی: چرا وقت خود را بیهوده صرف نکنم و بخل ورزم؟ چون مراقبت از زمان، عبادتی است که به من مربوط می‌شود.
دهان سایل اگر پر گهر کند چو صدف
ز انفعال شود آب، همتی که مراست
هوش مصنوعی: اگر دهان پرسخن مانند صدف پر از گوهر شود، مانند آبی که از انفعال خارج می‌شود، آن تلاش و اراده‌ای که در من است، بروز پیدا خواهد کرد.
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
هوش مصنوعی: من مانند غنچه‌ای هستم که سرش را در گریبان کشیده‌ام و در خصوصیتمان به کسی اجازه نمی‌دهم که بی‌اجازه وارد شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب