گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۴۷

ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت
گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن
عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت
بس است سوختن خارزار تهمت را
به نور چهره چراغی که شرم مریم سوخت
ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نیست
بهار و باغ من از گریه دمادم سوخت
ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو
که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت
ز انقلاب جهان زینهار امن مباش
که شمع سور مکرر برای ماتم سوخت
دل گرفته ما را به حال خود بگذار
که در گشودن این غنچه صبح را دم سوخت
ز چشم خیره تردامنان مشو ایمن
که گل به آتش سوزان ز چشم شبنم سوخت
همان ز خنده بیجا به مرگ خویش نشست
اگر چه برق فنا خانمان عالم سوخت
همان چراغ مرا نیست روشنی صائب
اگر چه از نفس گرم من دو عالم سوخت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت
هوش مصنوعی: از سر شرم و خجالت در محلی که عشق و وصل حاکم است، جان عاشق به آتش عشق سوخته است. آه و فغان می‌کشد که ما که تشنه‌ی وصال هستیم، در کنار چشمه زمزم هم داغ و رنج می‌کشیم.
گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن
عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت
هوش مصنوعی: نور و زیبایی چهره‌ات بر زمین گل و چمن می‌تابد و شبنم ناشی از آن گل‌ها را می‌سوزاند.
بس است سوختن خارزار تهمت را
به نور چهره چراغی که شرم مریم سوخت
هوش مصنوعی: دیگر کافی است از آتش زخم‌های تهمت رنج بردن، زیرا نور چهره چراغی که حیا و شرم مریم را می‌سوزاند، می‌تواند همه چیز را روشن کند.
ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نیست
بهار و باغ من از گریه دمادم سوخت
هوش مصنوعی: بهار و باغ من به اندازه‌ای از غم و اندوه می‌سوزد که کمتر از آذرخش و رعد و برق نیست، چرا که گویی در حال بارش اشک‌های مداوم است و از مرز تحمل گذشته است.
ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو
که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت
هوش مصنوعی: از نرمی و نوازش بدخواهان دوری کن، زیرا جای زخم‌های من از نگاه نرم و مِرهم، سوخته است.
ز انقلاب جهان زینهار امن مباش
که شمع سور مکرر برای ماتم سوخت
هوش مصنوعی: مراقب باش که درگیر تغییرات و ناپایداری‌های زندگی نشوی، زیرا مانند شمعی که بارها برای سوگواری روشن می‌شود، ممکن است در این دنیای پرهیاهو همچنان دچار درد و رنج شوی.
دل گرفته ما را به حال خود بگذار
که در گشودن این غنچه صبح را دم سوخت
هوش مصنوعی: دل ما گرفته است، پس بهتر است به حال خود رها شویم. چرا که برای باز کردن این غنچه، صبح را در آتش سوختیم.
ز چشم خیره تردامنان مشو ایمن
که گل به آتش سوزان ز چشم شبنم سوخت
هوش مصنوعی: از نگاه بدخواهانه و حسادت دیگران در امان نباش، چرا که حتی یک گل زیبا هم ممکن است در اثر آتش سوزان شبنم، از بین برود.
همان ز خنده بیجا به مرگ خویش نشست
اگر چه برق فنا خانمان عالم سوخت
هوش مصنوعی: او به خاطر خنده‌ای نادرست به مرگ خود نزدیک شد، گرچه نور فنا و نابودی تمام هستی را سوزاند.
همان چراغ مرا نیست روشنی صائب
اگر چه از نفس گرم من دو عالم سوخت
هوش مصنوعی: چراغ من دیگر روشنایی ندارد، صائب، حتی اگر بخاری که از نفس گرم من برخاست دو جهان را بسوزاند.