گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۴۵

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
که شور در دل و جان مشوشم انداخت
چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم
فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟
خبر نداشت که آتش مراست آب حیات
کسی که همچو سمندر در آتشم انداخت
بهشت نقد ترا باد روزی ای ساقی
که بیخودی به عجب عالم خوشم انداخت!
عطیه ای است سزاوار قهر یار شدن
چه شد که از نظر لطف، مهوشم انداخت؟
ز اشک ساخته، پروانه وار شمع مرا
به آب راند و به دریای آتشم انداخت
شدم ز بند غم آزاد آن زمان صائب
که دل به حلقه آن زلف دلکشم انداخت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
که شور در دل و جان مشوشم انداخت
هوش مصنوعی: چه کسی باعث شد تا این لبخند، آتش درونم را شعله‌ور کند؟ که این شور و هیجان، دل و جانم را به هم بریزد؟
چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم
فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟
هوش مصنوعی: من همچون تیر مستقیم و دور از انحرافات بودم، اما چرا آسمان مرا همچون کمان در چالش افکند؟
خبر نداشت که آتش مراست آب حیات
کسی که همچو سمندر در آتشم انداخت
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که آتش من، برای بقا و زندگی‌ام ضروری است؛ مثل کسی که به سمندر شبیه است و در آتش زندگی می‌کند.
بهشت نقد ترا باد روزی ای ساقی
که بیخودی به عجب عالم خوشم انداخت!
هوش مصنوعی: ای ساقی، روزی به من نوشیدنی بده که در بهشت واقعی‌ات احساس بی‌خودی و شگفتی‌کننده‌ای پیدا کنم و تا جهانی خوشایند بر من نثار کند.
عطیه ای است سزاوار قهر یار شدن
چه شد که از نظر لطف، مهوشم انداخت؟
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی به دلیل هدیه‌ای که به کسی داده، خود را مستحق قهر و دوری آن یار می‌داند. او از خود می‌پرسد که چه اتفاقی افتاده که از لطف و محبت یار دور افتاده است و مورد بی‌محبتی قرار گرفته.
ز اشک ساخته، پروانه وار شمع مرا
به آب راند و به دریای آتشم انداخت
هوش مصنوعی: پروانه‌ای از اشک‌های من، شمع را به سوی آب برد و سپس مرا در آتش دریا انداخت.
شدم ز بند غم آزاد آن زمان صائب
که دل به حلقه آن زلف دلکشم انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که قلبم را به دام آن زلف دلربا سپردم، از قید و بند غم رها شدم.