غزل شمارهٔ ۱۶۳۷
هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت
بر سر خشت عناصر دو سه جولان زد و رفت
سخت کاری است برون آمدن از عهده رسم
زین سبب بود که مجنون به بیابان زد و رفت
وقت آن خوش که درین راه نگردید گره
سینه چون آبله بر خار مغیلان زد و رفت
دلم از رفتن ایام جوانی داغ است
آه ازین برق که آتش به نیستان زد و رفت
هر که چون شبنم گل پاک شد از آلایش
غوطه در چشمه خورشید درخشان زد و رفت
دل من آب شد از غیرت اقبال حباب
که به یک چشم زدن غوطه به عمان زد و رفت
داغ ما چشم به الماس نگرداند سیاه
زخم ما تیغ تغافل به نمکدان زد و رفت
هر که از چشمه تیغ تو دمی آب کشید
خاک در دیده سرچشمه حیوان زد و رفت
بلبل ما به دل نازک گل رحم نکرد
آتش از شعله آواز به بستان زد و رفت
مژه بر هم نزد از خواب اجل دیده ما
این نمک را که به این زخم نمایان زد و رفت؟
از پریشانی ما یاد کجا خواهد کرد؟
دل که بر کوچه آن زلف پریشان زد و رفت
وقت آن راهروی خوش که ازین خارستان
دست چون برق جهانسوز به دامان زد و رفت
غم لشکر خور اگر پادشهی می خواهی
مور این زمزمه بر گوش سلیمان زد و رفت
هر نسیمی که برآورد سر از جیب عدم
بر دل سوخته ما دو سه دامان زد و رفت
جگر اهل سخن از نفس صائب سوخت
آه ازین شمع که آتش به شبستان زد و رفت
غزل شمارهٔ ۱۶۳۶: اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفتغزل شمارهٔ ۱۶۳۸: از هوس گر تو به دنبال هواخواهی رفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت
بر سر خشت عناصر دو سه جولان زد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنیا آمد، در ابتدا به چیزی یا کسی چنگ زد و بعد از مدتی، چه بسا روی زمین چندین بار جنب و جوش کرد و در نهایت، از این دنیا رفت.
سخت کاری است برون آمدن از عهده رسم
زین سبب بود که مجنون به بیابان زد و رفت
هوش مصنوعی: این کار دشواری است که از پس وظایف و رسوم برآمدن. به همین دلیل، مجنون به بیابان رفت و دور شد.
وقت آن خوش که درین راه نگردید گره
سینه چون آبله بر خار مغیلان زد و رفت
هوش مصنوعی: زمانی مناسب است که در این مسیر، درد و رنج از دل رخت بربندد و دل مانند آبله بر خار مغیلان آسیب نبیند و از آن رنج خالی شود.
دلم از رفتن ایام جوانی داغ است
آه ازین برق که آتش به نیستان زد و رفت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر گذشتن جوانیام آکنده از حسرت است. آه، از این صاعقه که ناگهان نیستان را آتش زد و رفت.
هر که چون شبنم گل پاک شد از آلایش
غوطه در چشمه خورشید درخشان زد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند شبنم، پاک و بیبدل باشد، از آلودگیها رها شده و در نور گرم خورشید غوطهور شده و به سوی نور میرود.
دل من آب شد از غیرت اقبال حباب
که به یک چشم زدن غوطه به عمان زد و رفت
هوش مصنوعی: دل من از حسادت اقبال مثل حباب آب شد، چون به سرعت و به یک چشم به هم زدن، غوطهوری در عمان را تجربه کرد و رفت.
داغ ما چشم به الماس نگرداند سیاه
زخم ما تیغ تغافل به نمکدان زد و رفت
هوش مصنوعی: ناراحتی ما باعث نشد که کسی به ما توجه کند و زخمهای ما با بیتوجهی به مثابه تیغی به زخمهای نمکین دلالت کرد و از کنار ما رفت.
هر که از چشمه تیغ تو دمی آب کشید
خاک در دیده سرچشمه حیوان زد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که لحظهای از زیبایی و سحر چشمان تو بهرهمند شد، ناگهان غبار غم و اندوه بر چشمانش نشسته و از عشق تو دور شده است.
بلبل ما به دل نازک گل رحم نکرد
آتش از شعله آواز به بستان زد و رفت
هوش مصنوعی: بلبل زیبا با صدای دلنوازش به گل نازک رحم نکرد و بهطرز عجیبی آتش عشق را در باغ افروخت و سپس آنجا را ترک کرد.
مژه بر هم نزد از خواب اجل دیده ما
این نمک را که به این زخم نمایان زد و رفت؟
هوش مصنوعی: چشم ها را بر هم نگذارم از خواب مرگ، زیرا این زیبایی که به این زخم آشکار شده، نشان از رفتن او دارد.
از پریشانی ما یاد کجا خواهد کرد؟
دل که بر کوچه آن زلف پریشان زد و رفت
هوش مصنوعی: از بیتابی و ناراحتی ما چه کسی یاد خواهد کرد؟ دلی که بر کوچههای آن زلف پریشان عشق بود و اکنون رفته است.
وقت آن راهروی خوش که ازین خارستان
دست چون برق جهانسوز به دامان زد و رفت
هوش مصنوعی: زمانی فرا میرسد که آن راهروی خوش، که مانند برقی سوزان از این خارزار عبور کرد، به سرعت از جلوی چشمها ناپدید میشود.
غم لشکر خور اگر پادشهی می خواهی
مور این زمزمه بر گوش سلیمان زد و رفت
هوش مصنوعی: اگر میخواهی پادشاه بزرگ غم و اندوه را بر دل بکوبی، باید مانند موری که در گوش سلیمان ناله کرد به میان بیایی و سکوت را بشکنی.
هر نسیمی که برآورد سر از جیب عدم
بر دل سوخته ما دو سه دامان زد و رفت
هوش مصنوعی: هر نسیمی که برخاست و از ناشناختهها به سوی دل مجروح ما آمد، چندین بار بر ما تأثیر گذاشت و سپس رفت.
جگر اهل سخن از نفس صائب سوخت
آه ازین شمع که آتش به شبستان زد و رفت
هوش مصنوعی: دل اهل کلام از نفس پاک و شایسته سوخته شده است. افسوس از این شمعی که آتش را به خانه تاریک آورد و رفت.

صائب