غزل شمارهٔ ۱۶۲۱
سرو بالای تو از آب روانی برداشت
کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت
از اجل چاشنی قند مکرر یابد
در حیات آن که دل از عالم فانی برداشت
می خورد خون جگر بیش ز ته جرعه عمر
بیشتر هر که تمتع ز جوانی برداشت
دل ز جمعیت اسباب چو برداشتنی است
آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت
از سبکروحی پروانه کباب است دلم
که ز جان دست به یک بال فشانی برداشت
بر دلم درد گران بود ز بی حوصلگی
صبر ازین کوه گرانسنگ گرانی برداشت
رنگ صائب به رخ می نتوانم دیدن
تا ز رخساره من رنگ خزانی برداشت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرو بالای تو از آب روانی برداشت
کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت
هوش مصنوعی: سرو افراشته تو از جاری شدن آب، به بلندی رسید و کوه، خشمی که از زمین دارد را فرو نشاند.
از اجل چاشنی قند مکرر یابد
در حیات آن که دل از عالم فانی برداشت
هوش مصنوعی: کسی که دلش را از دنیای مادی جدا کرده باشد، در زندگی خود طعم شیرینی از مرگ را مکرر خواهد چشید.
می خورد خون جگر بیش ز ته جرعه عمر
بیشتر هر که تمتع ز جوانی برداشت
هوش مصنوعی: هر که از جوانی بهرهبرداری کند، عمرش بیشتر از یک لذت کوتاه نخواهد بود؛ چرا که سختیها و رنجها بر دل او اثر میگذارد و در نهایت بیشتر از خوشیها، او را آزار میدهد.
دل ز جمعیت اسباب چو برداشتنی است
آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت
هوش مصنوعی: وقتی که دل از شلوغی و غم و اندوه زندگی خسته میشود، نباید چنان بار سنگینی بر دوش خود بگذاری که دیگر نتوانی آن را تحمل کنی.
از سبکروحی پروانه کباب است دلم
که ز جان دست به یک بال فشانی برداشت
هوش مصنوعی: دل من مانند پروانهای است که سبکروح و شاداب است، اما در عین حال در آتش عشق میسوزد. این دل بهگونهای است که برای پرواز و ابراز عشقش از جان خود گذشت میکند.
بر دلم درد گران بود ز بی حوصلگی
صبر ازین کوه گرانسنگ گرانی برداشت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بیحوصلگیام درد زیادی را تحمل میکرد و صبر کردم تا از این بار سنگین رنج، سبک شوم.
رنگ صائب به رخ می نتوانم دیدن
تا ز رخساره من رنگ خزانی برداشت
هوش مصنوعی: نمیتوانم رنگ و حال خوش صائب را در صورت ببینم تا زمانی که رنگ غم و خزان از چهرهام برداشته شود.

صائب