غزل شمارهٔ ۱۶۱۵
هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست
حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست
مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس
همچو مه پرتو رخسار تو هر جایی نیست
بیقراران تو منزل نشناسند که چیست
ریگ را ماندگی از بادیه پیمایی نیست
بر سر دولت تنهایی خود می لرزد
اضطراب دل خورشید ز تنهایی نیست
طوطی من سبق از سینه خود می گیرد
پشت آیینه مرا مانع گویایی نیست
ناخدا لنگر بیتابی خلق است، ارنه
کشتیی نیست درین بحر که دریایی نیست
دل بود مانع بینایی عارف صائب
چشم پوشیدن ما مانع بینایی نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست
حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو در این دنیای پنهان زیبایی نیست و هیچ چیز دیگری جذابیت تو را ندارد.
مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس
همچو مه پرتو رخسار تو هر جایی نیست
هوش مصنوعی: دل برای آن که عشق و زیبایی را درک کند، مانند خورشید در مشرق و مغرب میتابد و روشنایی میدهد. اما مثل مه که نور چهره تو را در همه جا نمیتواند پخش کند، محبت و زیبایی تو نیز در هر مکان و زمانی یافت نمیشود.
بیقراران تو منزل نشناسند که چیست
ریگ را ماندگی از بادیه پیمایی نیست
هوش مصنوعی: بیقراری کسانی که عاشق تو هستند، باعث میشود نتوانند به یک مکان مشخص بسنده کنند. مثل ریگ که در اثر وزش باد، هیچگاه در یک جا ثابت نمیماند.
بر سر دولت تنهایی خود می لرزد
اضطراب دل خورشید ز تنهایی نیست
هوش مصنوعی: دولت تنهایی من با اضطراب میلرزد، این دل مثل خورشیدی است که از تنهایی نمیتابد.
طوطی من سبق از سینه خود می گیرد
پشت آیینه مرا مانع گویایی نیست
هوش مصنوعی: طوطی من از دل خود صدایش را میگیرد و با وجود اینکه در آینه هستم، هیچ مانعی برای صحبت کردن وجود ندارد.
ناخدا لنگر بیتابی خلق است، ارنه
کشتیی نیست درین بحر که دریایی نیست
هوش مصنوعی: ناخدا مانند لنگر است که مردم را آرام میکند، زیرا در این دریا هیچ کشتی وجود ندارد که دریایی در آن پیدا نشود.
دل بود مانع بینایی عارف صائب
چشم پوشیدن ما مانع بینایی نیست
هوش مصنوعی: دل انسان میتواند مانع دید و درک عارفانه شود، اما در عوض، ما با چشمپوشی و بیتوجهی مانع از دیدن حقیقت نمیشویم.