گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳

در غریبی دلم از یاد وطن خالی نیست
غنچه هر جا بود از فکر چمن خالی نیست
روح در جسم من از شوق ندارد آرام
در گهر آب من از قطره زدن خالی نیست
چون سر زلف همان حلقه بیرون درم
گرچه یک مویم ازان عهد شکن خالی نیست
چشم بد را به لب خشک ز خود دور کنم
ورنه از خون جگر ساغر من خالی نیست
در سراپای تو هر گوشه که آید به نظر
از شکر خنده چو آن کنج دهن خالی نیست
حسن بیرنگ به هر کس ننماید خود را
ورنه در فصل خزان نیز چمن خالی نیست
اگر اندیشه معشوق هم آغوش بود
سر کشیدن به گریبان کفن خالی نیست
لب هر جام درین بزم لب منصورست
گرچه این معرکه از دار و رسن خالی نیست
داغ در زیر سیاهی بود از چشم ایمن
من و آن باغ که از زاغ و زغن خالی نیست
مصر را شوق وطن کرد به یوسف زندان
گرچه از چاه حسد خاک وطن خالی نیست
جوی خشکی است، چو ساقی نبود، شیشه و جام
از گل و سرو چه حاصل که چمن خالی نیست؟
جز سخن مغز دگر نیست درین عالم پوچ
این چه پوچ است که گویند سخن خالی نیست؟
لاله طور تجلی است دل من صائب
هرگز از داغ جنون کاسه من خالی نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در غریبی دلم از یاد وطن خالی نیست
غنچه هر جا بود از فکر چمن خالی نیست
هوش مصنوعی: در دوری از وطن، دلم همیشه به یاد آنجا پر از احساسات است. هر جا که باشم، حتی اگر دور از باغ و چمن باشم، دل و فکر من همیشه به آنجا گره خورده است.
روح در جسم من از شوق ندارد آرام
در گهر آب من از قطره زدن خالی نیست
هوش مصنوعی: روح من به خاطر شوق و علاقه‌ای که دارم، هیچ وقت آرامش ندارد. همچنین، آب من همیشه پر است و هیچ وقت خالی نمی‌شود.
چون سر زلف همان حلقه بیرون درم
گرچه یک مویم ازان عهد شکن خالی نیست
هوش مصنوعی: وقتی که حلقه‌ای از موهای سر زلف تو به بیرون در آمده است، حتی اگر فقط یک تار مو از آن عهد و پیمان شکسته باشد، هنوز هم به یاد آن عهد هستم.
چشم بد را به لب خشک ز خود دور کنم
ورنه از خون جگر ساغر من خالی نیست
هوش مصنوعی: برای دور نگه‌داشتن چشم‌های حسود از خودم، باید هر چه سریع‌تر از شر آن‌ها خلاص شوم، وگرنه دل‌تنگی و درد دل‌ام مرا افسرده خواهد کرد.
در سراپای تو هر گوشه که آید به نظر
از شکر خنده چو آن کنج دهن خالی نیست
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای از وجود تو، هر جا نگاه می‌کنم، به طرز شگفت‌انگیزی زیبایی و شکوه دیده می‌شود، مانند خنده‌ای که در دهان کسی که چیزی شیرین خورده، نمایان است.
حسن بیرنگ به هر کس ننماید خود را
ورنه در فصل خزان نیز چمن خالی نیست
هوش مصنوعی: زیبایی خالص و واقعی تنها خود را به هر کسی نشان نمی‌دهد، اما اگر دقت کنی، حتی در فصل پاییز هم جای زیبایی و سرسبزی خالی نیست.
اگر اندیشه معشوق هم آغوش بود
سر کشیدن به گریبان کفن خالی نیست
هوش مصنوعی: اگر فکر و خیال معشوق به ما نزدیک باشد، در این صورت، فکر کردن به مرگ و از دست دادن زندگی نیز چندان سخت نیست.
لب هر جام درین بزم لب منصورست
گرچه این معرکه از دار و رسن خالی نیست
هوش مصنوعی: لب هر جام در این مهمانی، نشانی از منصور است، هرچند که این میدان از دار و رسن خالی نیست.
داغ در زیر سیاهی بود از چشم ایمن
من و آن باغ که از زاغ و زغن خالی نیست
هوش مصنوعی: در دل تاریکی و سایه، زخم و دردی نهفته است که از نگاه من پنهان مانده، و این باغ همواره پر از زاغ و زغن است.
مصر را شوق وطن کرد به یوسف زندان
گرچه از چاه حسد خاک وطن خالی نیست
هوش مصنوعی: مصر به عشق وطن به دنبال یوسف است، هرچند از حسادت به چاه افتاده باشد، اما هنوز خالی از ارزش‌های وطن نیست.
جوی خشکی است، چو ساقی نبود، شیشه و جام
از گل و سرو چه حاصل که چمن خالی نیست؟
هوش مصنوعی: اگر ساقی نیست و آبی در جوی جاری نمی‌شود، داشتن شیشه و جامی از گل و سرو چه فایده‌ای دارد وقتی که چمن و طبیعت خالی و بی‌رمق است؟
جز سخن مغز دگر نیست درین عالم پوچ
این چه پوچ است که گویند سخن خالی نیست؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز دیگری جز کلام و گفتار وجود ندارد. حال، این چیزی که می‌گویند صحبت کردن بی‌محتوا نیست، چه مفهومی دارد؟
لاله طور تجلی است دل من صائب
هرگز از داغ جنون کاسه من خالی نیست
هوش مصنوعی: دل من مانند لاله‌ای است که درخشندگی و زیبایی دارد و هیچ‌گاه از درد و شوق عاشقی خالی نیست.