غزل شمارهٔ ۱۶۰۸
مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست
توشه بردار و روان شو که زمان اینهمه نیست
مرگ در چشم سبک عقل، شکوهی دارد
پیش ارباب دل این رطل گران اینهمه نیست
مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است
ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست
دردم این است که از یار جدا می گردم
گر نباشد غم جانان، غم جان اینهمه نیست
غنچه می لرزد از افسردگی خود، ورنه
با دل گرم، دم سرد خزان اینهمه نیست
آتشین رویی اگر در صف محشر باشد
چشم بستن ز تماشای جنان اینهمه نیست
گل رخسار تو دارد مدد از جای دگر
ورنه تشریف بهار گذران اینهمه نیست
غنچه گل به خموشی دل بلبل را برد
حسن گویا چو بود، تیغ زبان اینهمه نیست
میوه گر در عوض سنگ دهی، آزادی
رتبه بی بری ای سرو روان اینهمه نیست
می توان کرد به یک آه دل گردون نرم
زور در قبضه این سخت کمان اینهمه نیست
روی خود را مگر از اشک ندامت شوییم
ورنه در روی زمین آب روان اینهمه نیست
سایه را دست به خورشید نباشد صائب
دل چو بیدار بود، خواب گران اینهمه نیست
غزل شمارهٔ ۱۶۰۷: حلقه ذکر تو، میم دهنی نیست که نیستغزل شمارهٔ ۱۶۰۹: برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست
توشه بردار و روان شو که زمان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: زمانی که در این جهان زندگی میکنیم، فرصتها و لحظات بیپایان نیستند. بنابراین، باید از این فرصتها بهرهبرداری کنیم و با تمام توان به سوی آینده حرکت کنیم، زیرا زمان به سرعت سپری میشود و هیچگاه بازنخواهد گشت.
مرگ در چشم سبک عقل، شکوهی دارد
پیش ارباب دل این رطل گران اینهمه نیست
هوش مصنوعی: مرگ در نظر کسانی که عقل کمی دارند، بزرگ و نمایان است، اما در نظر افراد با دلهای بزرگ، ارزش کمتری دارد و این بار سنگین زندگی، اینقدر اهمیت ندارد.
مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است
ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: مشکل از این است که از کوی تو برنخیزم، در غیر این صورت برخاستن از هر دو جهان اینقدر دشوار نیست.
دردم این است که از یار جدا می گردم
گر نباشد غم جانان، غم جان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: درد من این است که از محبوبم دور میشوم. اگر غم محبوب نباشد، غم جان چندان اهمیتی ندارد.
غنچه می لرزد از افسردگی خود، ورنه
با دل گرم، دم سرد خزان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر ناراحتیاش میلرزد، اما اگر دلش گرم بود، این هوای سرد پاییزی اینقدر تأثیرگذار نبود.
آتشین رویی اگر در صف محشر باشد
چشم بستن ز تماشای جنان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت چهرهای آتشین و زیبا حضور داشته باشد، نگاه کردن به زیباییهای بهشت در برابر آن، اهمیت چندانی ندارد.
گل رخسار تو دارد مدد از جای دگر
ورنه تشریف بهار گذران اینهمه نیست
هوش مصنوعی: زیبایی و شادابی چهره تو از جایی دیگر الهام گرفته شده است، وگرنه تنها زیبایی بهار نمیتواند اینقدر دلانگیز باشد.
غنچه گل به خموشی دل بلبل را برد
حسن گویا چو بود، تیغ زبان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: غنچهی گل به طور خاموشی، دل بلبل را میرباید. زیبایی گل چنان است که گویا زبانش مانند تیغ، درد و رنجی به همراه ندارد.
میوه گر در عوض سنگ دهی، آزادی
رتبه بی بری ای سرو روان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: اگر به جایش سنگ و سختی میدهی، نمیتوانی انتظار آزادی و رهایی از زنجیرهای زندگی را داشته باشی. ای سرو، خود را در این شرایط بزرگتری نکن، که این همه زحمت بینتیجه خواهد بود.
می توان کرد به یک آه دل گردون نرم
زور در قبضه این سخت کمان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: با یک نفس عمیق میتوان نیرویی را که به سختی و با تلاش به دست آمده، به کنترل درآورد. این کار آسانتر از آنچیزی است که به نظر میرسد.
روی خود را مگر از اشک ندامت شوییم
ورنه در روی زمین آب روان اینهمه نیست
هوش مصنوعی: اگر نخواهیم از اشکهای ندامت خود را پاک کنیم، باید بدانیم که در دنیا اینقدر آب روان وجود ندارد که بتوانیم با آن غم و regret خود را شستشو دهیم.
سایه را دست به خورشید نباشد صائب
دل چو بیدار بود، خواب گران اینهمه نیست
هوش مصنوعی: سایه نمیتواند به خورشید دست بزند. وقتی دل بیدار و هوشیار باشد، خواب و آرامش زیاد اهمیت ندارد.
حاشیه ها
1402/01/01 15:04
احمدکریمی
گر نباشد غمِ جانان، غم جان این همه نیست
این روزها این حکایت، وصف حال خیلیهاست. به مانند شعر احمد شاملو که میگوید: از رنجی خسته ام که از آنِ من نیست