غزل شمارهٔ ۱۶۰۶
خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست
این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست
نه همین ذره درین دایره سرگردان است
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
عالم از حسن گلوسوز تو شد باغ خلیل
در دل سنگ تو تخم شرری نیست که نیست
میوه سرو که گفته است همین آزادی است؟
قامت سرکش او را ثمری نیست که نیست
نه همین لاله و گل نعل در آتش دارند
خار خار تو نهان در جگری نیست که نیست
فتنه هر دو جهان زیر سر خشت خم است
در خرابات مغان شور و شری نیست که نیست
نظر پست تو شایسته جولان کف است
ورنه در سینه دریا گهری نیست که نیست
چون کنم نسبت آن لعل به یاقوت عقیم؟
رو سفید از نمک او جگری نیست که نیست
برو ای عقل، به صحرای جنون پا مگذار
شیشه باری تو و اینجا خطری نیست که نیست
زهر دشنام بود قسمت عاشق، ورنه
در نهانخانه آن لب، شکری نیست که نیست
بعد ازین نامه مگر بر پر عنقا بندیم
ورنه با نامه ما بال و پری نیست که نیست
نه همین دیده شبنم ز نظربازان است
محو خورشید تو صاحب نظری نیست که نیست
گرچه از بیخبرانیم به ظاهر صائب
در فرامشکده ما خبری نیست که نیست
غزل شمارهٔ ۱۶۰۵: تلخی می به گوارایی دشنام تو نیستغزل شمارهٔ ۱۶۰۷: حلقه ذکر تو، میم دهنی نیست که نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست
هوش مصنوعی: چشمان تو آنقدر خستهاند که هیچ کس نمیتواند نظری دربارهاش بدهد و به جز این، هیچ چیز دیگری هم وجود ندارد که درخشش و زیبایی لبت را به نمایش بگذارد.
این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: این چه حال و هوایی است که زیبایی تو در دنیا به وجود آورده است؟ چون هیچ چیز نمیتواند به اندازهی جاذبهی تو دل را شاد کند و از آن خالی نیست.
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست
هوش مصنوعی: بر روی چهرهی زیبای تو، شبنم و گل به هم دوخته شده است، اما جز تو، کسی که صاحب نظر باشد در این دنیا وجود ندارد.
نه همین ذره درین دایره سرگردان است
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
هوش مصنوعی: این ذرهای که در این دایره در حال چرخش است، تنها نیست و رقص عشق تو در هیچ قلبی نیست که هیچ نشانی از آن وجود نداشته باشد.
عالم از حسن گلوسوز تو شد باغ خلیل
در دل سنگ تو تخم شرری نیست که نیست
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی و جذابیت تو مانند باغی زیبا و پر از گل شده است. در دل تو، حتی سنگها نیز بیتأثیر نیستند و از تو شعلهای وجود دارد که همه جا را در بر میگیرد.
میوه سرو که گفته است همین آزادی است؟
قامت سرکش او را ثمری نیست که نیست
هوش مصنوعی: میوهی سرو که به عنوان نماد آزادی اشاره شده، در واقع به ما یادآوری میکند که حتی با وجود زیبایی و grandeur این درخت، هیچ نتیجهای از آن نمیتوان گرفت. قامت بلند و سرکش او نشان میدهد که اگرچه ظاهر جذابی دارد، ولی در واقع فاقد ثمر است و به نوعی نشاندهنده توهم آزادی است.
نه همین لاله و گل نعل در آتش دارند
خار خار تو نهان در جگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که زیباییهای ظاهری، مانند لاله و گل، هم میتوانند در دل خود درد و مشکل داشته باشند. به عبارتی دیگر، چیزهای زیبا نیز ممکن است در درون خود خاری نهفته داشته باشند که نشاندهندهی رنج و غم است. بنابراین، هر زیبایی الزاماً خوشایند نیست و میتواند در پس خود دلی پُر از ناراحتی داشته باشد.
فتنه هر دو جهان زیر سر خشت خم است
در خرابات مغان شور و شری نیست که نیست
هوش مصنوعی: هر آشفتگی و مشکلاتی که در دنیا وجود دارد، ریشه در فکر و اندیشههای پیچیده دارد. در مکانهای پر آشوب و بینظم نیز هیچ شور و حال خاصی نیست که به چشم نیاید.
نظر پست تو شایسته جولان کف است
ورنه در سینه دریا گهری نیست که نیست
هوش مصنوعی: نگاه بیمقدار تو تنها شایسته یک بازی ساده است، وگرنه در دل دریا جواهری نیست که وجود ندارد.
چون کنم نسبت آن لعل به یاقوت عقیم؟
رو سفید از نمک او جگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: چطور میتوانم آن لعل را با یاقوت بیخاصیت مقایسه کنم؟ چهرهام از نمک او درخشان است، اما جگری در من نیست که وجود داشته باشد.
برو ای عقل، به صحرای جنون پا مگذار
شیشه باری تو و اینجا خطری نیست که نیست
هوش مصنوعی: ای عقل، تو به دنیای جنون نرو و در اینجا احساس خطر نکن، چون هیچ خطری وجود ندارد.
زهر دشنام بود قسمت عاشق، ورنه
در نهانخانه آن لب، شکری نیست که نیست
هوش مصنوعی: دشنام و بدگویی، نصيب عاشقان شده است، اما در پنهانی آن لب، هیچ چیزی از شیرینی و نیکی وجود ندارد که نباشد.
بعد ازین نامه مگر بر پر عنقا بندیم
ورنه با نامه ما بال و پری نیست که نیست
هوش مصنوعی: پس از این نامه، دیگر چه امیدی به پرواز بر روی پرندهی افسانهای داریم، زیرا نامه ما نه بالی دارد و نه پر، یعنی هیچ جایگاهی ندارد.
نه همین دیده شبنم ز نظربازان است
محو خورشید تو صاحب نظری نیست که نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها چشمهای معمولی نمیتوانند زیبایی و درخشش واقعی تو را درک کنند. تنها افرادی که به عمق نگاه کنند و صاحب نظر باشند، میتوانند نور و درخشندگیات را ببینند. در واقع، این بیانگر این است که زیبایی واقعی برای همه قابل مشاهده نیست و نیاز به درک و بصیرت خاصی دارد.
گرچه از بیخبرانیم به ظاهر صائب
در فرامشکده ما خبری نیست که نیست
هوش مصنوعی: اگرچه ما در نگاه ظاهری دانش کمی داریم، در دنیای فراموشی و بیخبری، هیچ خبری از ما نیست و این غیبت ادامه دارد.