غزل شمارهٔ ۱۶۰۵
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست
یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
کسی امروز ز خوبان به سرانجام تو نیست
قمریان پاس غلط کرده خود می دارند
ورنه یک سرو درین باغ به اندام تو نیست
دیده شبنم ازان بر رخ گل آسوده است
که خبردار ز رخساره گلفام تو نیست
از لب خویش مگر بوسه ستانی، ورنه
ساغری در خور لبهای می آشام تو نیست
این چه شرم است که خورشید فلک جولان را
جرأت بوسه گرفتن ز لب بام تو نیست
قطره در خون زند آن صید که وحشی از توست
دانه از دل خورد آن مرغ که در دام تو نیست
گرچه خورشید تو در پرده شرم است نهان
ذره ای نیست که شرمنده انعام تو نیست
خود مگر از در انصاف درآیی، ورنه
جذبه شوق حریف دل خود کام تو نیست
می شود روزی دندان ندامت خونش
هر عقیقی که سویدای دلش نام تو نیست
گرچه از حلقه به گوشان قدیم است ترا
صائب دلشده شرمنده انعام تو نیست
غزل شمارهٔ ۱۶۰۴: یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیستغزل شمارهٔ ۱۶۰۶: خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست
هوش مصنوعی: تحمل تلخی شراب به خاطر دشنام تو ممکن نیست و هرگز نمیتوان بوسه را به شیرینی پیام تو مقایسه کرد.
یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
کسی امروز ز خوبان به سرانجام تو نیست
هوش مصنوعی: در میان زیباییها، یوسف به نوعی به سرقت رفته است و امروز هیچ کس به پای زیباییهای تو نمیرسد.
قمریان پاس غلط کرده خود می دارند
ورنه یک سرو درین باغ به اندام تو نیست
هوش مصنوعی: قمریان به خاطر اشتباهات خود، در حال حاضر خود را قانع کردهاند، و اگر نه، در این باغ هیچ درختی به زیبایی و قامت تو وجود ندارد.
دیده شبنم ازان بر رخ گل آسوده است
که خبردار ز رخساره گلفام تو نیست
هوش مصنوعی: چشم شبنم بر روی گل آرامش دارد، زیرا از زیبایی چهرهی تو بیخبر است.
از لب خویش مگر بوسه ستانی، ورنه
ساغری در خور لبهای می آشام تو نیست
هوش مصنوعی: اگر از لب خودت بوسهای نگیری، دیگر نیازی به نوشیدن می از ساغر نیست، زیرا طعم آن لبها را نمیتوان با چیزی دیگر چشید.
این چه شرم است که خورشید فلک جولان را
جرأت بوسه گرفتن ز لب بام تو نیست
هوش مصنوعی: این چه عجبی است که خورشید آسمان هم جرأت ندارد لب بام تو را ببوسد؟
قطره در خون زند آن صید که وحشی از توست
دانه از دل خورد آن مرغ که در دام تو نیست
هوش مصنوعی: قطرهای از خونت را به شکار میدهد آن حیوانی که از تو دور و آزاد است. پرندهای که در چنگال تو نیست، دانه را از دلش میخورد.
گرچه خورشید تو در پرده شرم است نهان
ذره ای نیست که شرمنده انعام تو نیست
هوش مصنوعی: اگرچه خورشید تو به خاطر شرم در پس پرده مانده، ولی حتی یک ذره هم وجود ندارد که از نعمتهای تو خجالت بکشد.
خود مگر از در انصاف درآیی، ورنه
جذبه شوق حریف دل خود کام تو نیست
هوش مصنوعی: اگر خودت با انصاف و صداقت به میدان نیایی، هیچ جاذبهای از عشق نمیتواند به قلب تو کمک کند.
می شود روزی دندان ندامت خونش
هر عقیقی که سویدای دلش نام تو نیست
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که هر کسی که نام تو را در دل ندارد، دچار پشیمانی خواهد شد و دردش مانند زخمی عمیق خواهد بود.
گرچه از حلقه به گوشان قدیم است ترا
صائب دلشده شرمنده انعام تو نیست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو به عنوان شخصی از قدیم در حلقهی گوشهنشینان جای داری، دل صائب در برابر بخشش و احسان تو خجالتزده نیست.