گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۹۹

من که در سر هوس طره دستارم نیست
هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست
غم و غمخوار به اندازه هم می باشند
شادم از بی کسی خویش که غمخوارم نیست
از خریدار به گوهر چه رسد غیر شکست؟
زان گرمی است متاعم که خریدارم نیست
هر چه در خاطر او می گذرد می دانم
با چنین قرب، به خاک در او بارم نیست
سیل عشق تو به آن پایه رسانید مرا
که به جز جغد کسی خانه نگهدارم نیست
رشته نسبت ما و تو رسا افتاده است
گرهی نیست در آن زلف که در کارم نیست
ای که از ننگ گرفتاری من می پیچی
بنما حلقه دامی که گرفتارم نیست
آنچنان نقطه خال تو ربوده است مرا
که به فرمان، قدم خویش چو پرگارم نیست
ابر از گریه من چون نشود تر صائب؟
مرد سر پنجه مژگان گهربارم نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من که در سر هوس طره دستارم نیست
هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست
هوش مصنوعی: من که در خیال و آرزوی داشتن موهای بلندم هستم، هیچ ارتباطی با شانس و خوشبختی ندارم.
غم و غمخوار به اندازه هم می باشند
شادم از بی کسی خویش که غمخوارم نیست
هوش مصنوعی: غم و کسانی که به غم من توجه دارند، هر کدام به اندازه یکدیگر هستند. من از اینکه تنهایم خوشحالم، زیرا کسی نیست که از غمم خبر داشته باشد.
از خریدار به گوهر چه رسد غیر شکست؟
زان گرمی است متاعم که خریدارم نیست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از خریدار به ارزش می‌رسد، شکستگی است. این به این دلیل است که از شدت اشتیاق و علاقه‌ام، نیازی به خریدار ندارم.
هر چه در خاطر او می گذرد می دانم
با چنین قرب، به خاک در او بارم نیست
هوش مصنوعی: هر چه در ذهن او می‌گذرد را می‌دانم، اما با این نزدیکی و محبت، جز اینکه به زمین او بیفتم، چیزی نمی‌توانم بگویم.
سیل عشق تو به آن پایه رسانید مرا
که به جز جغد کسی خانه نگهدارم نیست
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به حدی رسانده که هیچ‌کس جز جغد نمی‌تواند در خانه‌ام بماند.
رشته نسبت ما و تو رسا افتاده است
گرهی نیست در آن زلف که در کارم نیست
هوش مصنوعی: رابطه ما با یکدیگر محکم و روشن است و هیچ مانعی در آن وجود ندارد؛ زلفی که در این زمینه به آن اشاره شده، همان موضوعی است که در کار من نیست.
ای که از ننگ گرفتاری من می پیچی
بنما حلقه دامی که گرفتارم نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر شرمندگی از شرایط من دوری می‌کنی، کمی مهربانی کن و نشانی از دام‌هایی که مرا گرفتار کرده‌اند را نشان بده که واقعاً گذرگاهی برای نجاتم وجود ندارد.
آنچنان نقطه خال تو ربوده است مرا
که به فرمان، قدم خویش چو پرگارم نیست
هوش مصنوعی: چنان به عشق تو گرفتار شده‌ام که حتی نمی‌توانم به میل خود قدم بردارم و همه چیز تحت تاثیر تو است.
ابر از گریه من چون نشود تر صائب؟
مرد سر پنجه مژگان گهربارم نیست
هوش مصنوعی: ابر به خاطر غم من چرا نمی‌بارد، صائب؟ من که دیگر آن مردی نیستم که با اشک‌های گرانبارم می‌توانم تأثیر بگذارم.