گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۹۵

آه من مد رسایی است که پایانش نیست
بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست
ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست
کاکل او شب قدری است که پایانش نیست
همت از مهر فراگیر که با یک ته نان
ذره ای نیست که شرمنده احسانش نیست
چشم شبنم به شکر خواب بهاران رفته است
خبر از پرتو خورشید درخشانش نیست
روی گرم آن که ندارد ز بزرگان جهان
آسمانی است که خورشید درخشانش نیست
از چه از کاهکشان طوق به گردن دارد؟
چرخ اگر فاخته سرو خرامانش نیست
گرچه برگ گلش از غنچه نمایان نشده است
شبنمی را نتوان یافت که حیرانش نیست
لب لعل تو چها می کند از شیرینی
وای بر شهدفروشی که مگس رانش نیست
گرد آن کعبه مغرور که صد قافله دل
خونبهای سر خاری ز مغیلانش نیست
چه خبر از دل آشفته ما خواهد داشت؟
آن که پروای سر زلف پریشانش نیست
چهره هر چند به رنگ ورق گل باشد
بی خط سبز، سفالی است که ریحانش نیست
چشم شبنم ز هواداری گل روشن شد
یوسف ماست که پروای عزیزانش نیست
رشته عمر ابد روی به کوتاهی کرد
راه خوابیده زلف است که پایانش نیست
دست گستاخی من جرأت دیگر دارد
گل ازان باغ نچینم که نگهبانش نیست
گرچه بیماری ازان چشم سیه می بارد
شیر را طاقت سر پنجه مژگانش نیست
چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟
آن که میدان فلک در خور جولانش نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه من مد رسایی است که پایانش نیست
بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست
هوش مصنوعی: آه من مثل مد رسایی است که هیچ وقت تمام نمی‌شود و بخت من مانند ابر سیاهی است که هرگز بارانی ندارند.
ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست
کاکل او شب قدری است که پایانش نیست
هوش مصنوعی: ابروی او مانند ماهی است که همیشه درخشان و نمایان است و موهای او مانند شبی بسیار مبارک و با برکت است که هیچ وقت به پایان نمی‌رسد.
همت از مهر فراگیر که با یک ته نان
ذره ای نیست که شرمنده احسانش نیست
هوش مصنوعی: با تلاش و محبت از دیگران، حتی اگر کمک اندکی باشد، هیچ احساسی از شرمندگی وجود ندارد.
چشم شبنم به شکر خواب بهاران رفته است
خبر از پرتو خورشید درخشانش نیست
هوش مصنوعی: چشم شبنم با شیرینی خواب بهاری را تجربه کرده است و از تابش روشن خورشید خبری نیست.
روی گرم آن که ندارد ز بزرگان جهان
آسمانی است که خورشید درخشانش نیست
هوش مصنوعی: آن کس که به بزرگی و مقام دست نیافته، گرچه ظاهری گرم و دلنشین دارد، در واقع نورانی‌تر از خورشید نیست و به اندازه‌ی بزرگان درخشان و باارزش نیست.
از چه از کاهکشان طوق به گردن دارد؟
چرخ اگر فاخته سرو خرامانش نیست
هوش مصنوعی: چرا این کاهکشان (پرندگان کوچک) طوق (زینت) به گردن دارند؟ اگر چرخ (گردش زمان) فاخته (پرنده‌ای زیبا و شاداب) را در حال حرکت نمی‌بیند!
گرچه برگ گلش از غنچه نمایان نشده است
شبنمی را نتوان یافت که حیرانش نیست
هوش مصنوعی: هرچند هنوز گلبرگ‌هایش از غنچه نمایان نشده، اما نمی‌توان شبنمی را پیدا کرد که از زیبایی‌اش حیرت‌زده نشده باشد.
لب لعل تو چها می کند از شیرینی
وای بر شهدفروشی که مگس رانش نیست
هوش مصنوعی: لب‌های سرخ و زیبا تو چه تاثیر شیرینی دارند و وای بر کسانی که با قیمتی کم و بی‌ارزش به آن‌ها نزدیک می‌شوند، مانند مگسی که نمی‌تواند با آن زیبایی و لذت کنار بیاید.
گرد آن کعبه مغرور که صد قافله دل
خونبهای سر خاری ز مغیلانش نیست
هوش مصنوعی: به دور آن کعبه‌ی فریبنده، که صدها کاروان دل را با دلی آکنده از درد و حسرت به سفر می‌برد، سرخی از زخم وجود ندارد.
چه خبر از دل آشفته ما خواهد داشت؟
آن که پروای سر زلف پریشانش نیست
هوش مصنوعی: چه کسی از دل آشفته و درهم ما اطلاعی خواهد داشت؟ کسی که اصلاً به وضعیت پریشان موهایش اهمیت نمی‌دهد.
چهره هر چند به رنگ ورق گل باشد
بی خط سبز، سفالی است که ریحانش نیست
هوش مصنوعی: هرچند چهره کسی زیبا و به رنگ گل باشد، اگر نشانه‌ای از طبیعت و زندگی نداشته باشد، همچون سفالی بی‌محتوا و فاقد عطر و بوی خوش ریحان است.
چشم شبنم ز هواداری گل روشن شد
یوسف ماست که پروای عزیزانش نیست
هوش مصنوعی: چشم شبنم به خاطر عشقی که به گل دارد، روشن و تابناک شده است. یوسف ما همانند شبنم است، اما او برای عزیزانش هیچ تلاشی نمی‌کند.
رشته عمر ابد روی به کوتاهی کرد
راه خوابیده زلف است که پایانش نیست
هوش مصنوعی: عمر جاودانی به سمت کوتاهی پیش می‌رود و زلف خوابیده‌ای که بی‌پایان است، را به تصویر می‌کشد.
دست گستاخی من جرأت دیگر دارد
گل ازان باغ نچینم که نگهبانش نیست
هوش مصنوعی: دست جسور من حالا جرأت بیشتری پیدا کرده است، بنابراین از آن باغ که نگهبانی ندارد، گل نمی‌چینم.
گرچه بیماری ازان چشم سیه می بارد
شیر را طاقت سر پنجه مژگانش نیست
هوش مصنوعی: هرچند که بیماری و درد از چشمان سیاه او می‌ریزد، اما شیر نمی‌تواند در برابر قدرت و زیبایی مژگانش ایستادگی کند.
چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟
آن که میدان فلک در خور جولانش نیست
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی در قلب تنگ من نمایان می‌شود! آن کسی که عالم و فضا برای نمایش او کافی نیست.