غزل شمارهٔ ۱۵۹۳
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست
نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام
منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست
لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست
شب ما سوختگان را سحری پیدا نیست
یوسف از چاه برون آمد و عنقا از قاف
از دل گمشده ما اثری پیدا نیست
مگر از روزنه دل نفسی راست کنیم
ورنه زین خانه تاریک دری پیدا نیست
بجز از آبله پا که کنندش پامال
در همه روی زمین دیده وری پیدا نیست
ز اهل دل آنچه به جا مانده زبان لاف است
همه برگ است بر این نخل بری پیدا نیست
بر میاور ز صدف گوهر خود را صائب
که درین دایره صاحب نظری پیدا نیست
غزل شمارهٔ ۱۵۹۲: حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیستغزل شمارهٔ ۱۵۹۴: خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست
هوش مصنوعی: ای کاش از دوستان و عاشقان نشانی پیدا میشد، زیرا از آن همه عشق و اشتیاق، هیچ نشانهای به جا نمانده است.
نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام
منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست
هوش مصنوعی: من نه از آغاز مسیر خبر دارم و نه از پایان آن. در این راه، نه قدرت حرکت دارم و نه ذهنی روشن برای درک آن.
لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست
شب ما سوختگان را سحری پیدا نیست
هوش مصنوعی: گلهای لاله، به خاطر سوختن شب، از داغ و درد خود به فریاد درآمدهاند و برای ما که در آتش عشق میسوزیم، صبح روشنی دیده نمیشود.
یوسف از چاه برون آمد و عنقا از قاف
از دل گمشده ما اثری پیدا نیست
هوش مصنوعی: یوسف از چاه بیرون آمد و پرندهی افسانهای از قاف به آسمان پرواز کرد، اما اثری از آنچه که در دل ما گم شده، پیدا نیست.
مگر از روزنه دل نفسی راست کنیم
ورنه زین خانه تاریک دری پیدا نیست
هوش مصنوعی: اگر از دل خود نگاهی به درون نیندازیم و نفسی عمیق نکشیم، در این خانه تاریک هیچ نشانهای از راه روشن پیدا نخواهد شد.
بجز از آبله پا که کنندش پامال
در همه روی زمین دیده وری پیدا نیست
هوش مصنوعی: به جز جایی که پای کسی زیر پا برود، در تمام روی زمین نمیتوان نشانهای از کسی یافت.
ز اهل دل آنچه به جا مانده زبان لاف است
همه برگ است بر این نخل بری پیدا نیست
هوش مصنوعی: از اهل دل تنها چیزی که باقی مانده، حرفهای توخالی و بیمحتواست. همه چیز همچون برگهایی است که بر روی این نخل وجود دارد، اما چیزی از حقیقت و عمق وجود در آن پیدا نیست.
بر میاور ز صدف گوهر خود را صائب
که درین دایره صاحب نظری پیدا نیست
هوش مصنوعی: به خودت انگیزه بده و قابلیتهایت را به نمایش بگذار، زیرا در این دنیا کسی را پیدا نمیکنی که به اندازه تو بینش و دانش داشته باشد.