گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۹

می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
گرچه از آزادگانم می‌شمارند اهل دید
رفته است از بار دل چون سرو، پا در گل مرا
می کند خون در دلم هر ساعت از چین جبین
می کشد با اره از سنگین دلی قاتل مرا
چون چراغ صبح دارم نقد جان در آستین
می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا
چون حباب از روی دریا دیده من روشن است
می زند در چشم، خاک اندیشه ساحل مرا
ناخن تدبیر چون برگ خزان بر خاک ریخت
وا نشد از کار دل یک عقده مشکل مرا
نیست چون قسمت، چه حاصل رزق اگر صد خرمن است؟
باد در دست است چون غربال از حاصل مرا
می دهد از سادگی اندام، آتش را به چوب
آن که می خواهد به چوب گل کند عاقل مرا
فرصت خاریدن سر نیست در اقلیم عقل
وقت ساقی خوش، که گاهی می کند غافل مرا
گرچه چون آیینه خاموشم ز حرف نیک و بد
گرد کلفت روز و شب فرش است در منزل مرا
گردم اما برنمی دارم سر از پای ادب
با دو صد زنجیر نتوان بست بر محمل مرا
هر که را باری است صائب بر دل من می نهد
نیست همراهی که بردارد غمی از دل مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بی‌تابی‌اش هر لحظه در حال کشیده شدن به جایی است و مانند ریگی که به آرامی در آب روان است، هیچ آرامشی در زندگی‌ام وجود ندارد.
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
هوش مصنوعی: در این شهر که عشق را تجربه کرده‌ام، به راحتی با مشکلات و دردهای زندگی مواجه شده‌ام و نمی‌گذارم سختی‌ها از دل من غبار بگیرد.
گرچه از آزادگانم می‌شمارند اهل دید
رفته است از بار دل چون سرو، پا در گل مرا
هوش مصنوعی: هرچند که مرا از جمله آزادگان می‌دانند، اما در واقع از غم و دل‌مشغولی‌هایم به مانند سروی که پا در گل دارد، رنج می‌برم.
می کند خون در دلم هر ساعت از چین جبین
می کشد با اره از سنگین دلی قاتل مرا
هوش مصنوعی: هر لحظه با درد و غم، قلبم را می‌خراشد، انگار کسی با اره از روی سردی و بی‌احساسی به جانم می‌افتد.
چون چراغ صبح دارم نقد جان در آستین
می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا
هوش مصنوعی: با توجه به روشنی و روشنی که در صبح پیدا می‌شود، من می‌توانم جانم را به راحتی در دستانم نگه‌دارم و هر لحظه آماده‌ای برای پذیرش موقعیت‌های جدید و خطرناک باشم، حتی اگر به قیمت قربانی شدن باشد.
چون حباب از روی دریا دیده من روشن است
می زند در چشم، خاک اندیشه ساحل مرا
هوش مصنوعی: چون حبابی که روی آب دریا می‌درخشد، دیده من روشن و واضح است. اما این زیبایی، به من آسیب می‌زند و باعث می‌شود که افکار و تصورات من را تحت تأثیر قرار دهد.
ناخن تدبیر چون برگ خزان بر خاک ریخت
وا نشد از کار دل یک عقده مشکل مرا
هوش مصنوعی: چنگ زدن به تدبیر و برنامه‌ریزی مانند برگ‌های خزان است که بر زمین می‌افتند و همچنان نتوانستم از دل خود مشکلی را حل کنم.
نیست چون قسمت، چه حاصل رزق اگر صد خرمن است؟
باد در دست است چون غربال از حاصل مرا
هوش مصنوعی: هیچ چیز ارزشمندتر از سرنوشت و قسمت نیست، حتی اگر یکصد خرمن (محصول) برآوریم. مانند بادی که در دست است، منابع ما نیز از دست می‌رود و نمی‌توانیم آن‌ها را حفظ کنیم.
می دهد از سادگی اندام، آتش را به چوب
آن که می خواهد به چوب گل کند عاقل مرا
هوش مصنوعی: آتش را از سادگی و خلوص اندام به چوب می‌دهد، تا عاقل را به طرز خاصی سرگشته کند و از خود بی‌خود گرداند.
فرصت خاریدن سر نیست در اقلیم عقل
وقت ساقی خوش، که گاهی می کند غافل مرا
هوش مصنوعی: در جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، زمان مناسبی برای فکر کردن و استفاده از عقل نیست. گاهی اوقات در حال لذت بردن از زندگی هستم و غافل از مسائل مهم می‌شوم.
گرچه چون آیینه خاموشم ز حرف نیک و بد
گرد کلفت روز و شب فرش است در منزل مرا
هوش مصنوعی: هر چند که مانند یک آیینه ساکت هستم و چیزی نمی‌گویم، اما روز و شب به دور و برم پرده‌ای از واقعیت‌ها و وقایع وجود دارد که فضای زندگی‌ام را پوشانده است.
گردم اما برنمی دارم سر از پای ادب
با دو صد زنجیر نتوان بست بر محمل مرا
هوش مصنوعی: من همواره با احترام و آداب رفتار می‌کنم، حتی اگر نتوانم از زنجیرهای محدودکننده رهایی یابم؛ زیرا نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و بر روی اوج خودم بروم.
هر که را باری است صائب بر دل من می نهد
نیست همراهی که بردارد غمی از دل مرا
هوش مصنوعی: هر کسی که بار غم و اندوهی دارد، بر دل من می‌گذارد، اما کسی نیست که بتواند غمی از دل من بردارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/04/06 19:07
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

مصراع اول بیت دوم، احتمالاً به صورت ذیل باید باشد:
شهره‌ی عشقم؛ به سنگ کودکان، خو کرده‌ام