غزل شمارهٔ ۱۵۵
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا
نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا
با خیال او نظر بازی نمی آید ز من
بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا
در رگ ابر سیه امید باران است بیش
یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا
گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک
مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا
از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه
می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا
نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او
دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا
برگ عیش من در ایام خزان آماده است
تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا
گرچه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا
چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من
نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا
غزل شمارهٔ ۱۵۴: بی زبانی پرده داری می کند راز مراغزل شمارهٔ ۱۵۶: نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا
نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا
هوش مصنوعی: بوی او قبل از اینکه به مشامم برسد، مرا از حال میبرد. جز حسرت چیزی نصیبم نشده و نگاه کردن به صورتش برایم مایه ننگ است.
با خیال او نظر بازی نمی آید ز من
بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا
هوش مصنوعی: وقتی به خیال او فکر میکنم، نمیتوانم به خودم اجازه دهم که به او نگاه کنم، زیرا چشمانم از شدت علاقه و هیجان به او، ترسیده و فراری هستند.
در رگ ابر سیه امید باران است بیش
یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا
هوش مصنوعی: در دل ابر سیاه، امید بارش باران وجود دارد و من از چروک ابروی او به اندازه یک سر مو هم ترسی ندارم.
گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک
مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا
هوش مصنوعی: اگر بتوانم مانند مژگان، زبانهای بسیاری پیدا کنم، اما باز هم مانند مردمک چشم که لبهایش را میزند، نمیتوانم سخن بگویم. چشم او تمام حرفها را به من منتقل میکند.
از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه
می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا
هوش مصنوعی: هر چه از نصیحت و اندرز میشنوم، دل به راه راست میافتد، اما با این حال، دلجویان و محبتهای او باعث میشوند که از آن راه به دور شوم.
نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او
دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا
هوش مصنوعی: پیچ و تاب من ناشی از قد و زلف اوست. انگار که دستانم به دور کمرش پیچیدهاند، هر یک از موهای او برای من جاذبهای دارد.
برگ عیش من در ایام خزان آماده است
تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا
هوش مصنوعی: در روزهای پاییزی، شادی و خوشی من آماده است و به همان گونه که سرو در کوی معشوق میایستد، من نیز با شوق و انتظار در آنجا قرار گرفتهام.
گرچه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او دل سنگینی دارد و بارها به زمین افتاده است، هنوز هم دل من بیتابی میکند و به سمت او میرود.
چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من
نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا
هوش مصنوعی: اگر چشمهایم حیران شوند، به خاطر زلفی است که از سر تا پای من را فرا گرفته است. صائب، من هرگز از تماشای چهرهاش سیر نخواهم شد.

صائب