گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۳

نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا
می کند حلاجی این می مغز منصور مرا
مستی بلبل به ایام خزان خواهد فتاد
گر به این عنوان بهار افزون کند شور مرا
در کف آیینه چون سیماب باشد بی قرار
گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
می کشم با قامت خم گشته بار عشق را
کم نمی سازد کشیدن چون کمان زور مرا
از دل فرعونیان ظلمت ید بیضا نبرد
صبح چون روشن کند شبهای دیجور مرا؟
در حجاب ابر، گردانم به چشم ذره آب
نیست با خورشید تابان نسبتی نور مرا
گر مسیحا شیره جان در قدح ریزد مرا
شربت بیمار باشد طبع مغرور مرا
ره به عیش بی زوال خاکساری برده ام
هر سفالی کاسه چینی است فغفور مرا
حرف حق با باطلان، خون مرا بر خاک ریخت
دار شد آخر حدیث راست منصور مرا
صائب از دشنام تلخ او شکایت چون کنم؟
تلخی می جان شیرین است مخمور مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا
می کند حلاجی این می مغز منصور مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که باده‌ای که در مورد توحید صحبت می‌شود، در ظرفی نیست و این باده من را به حالت مستی می‌کشاند. او به نوعی به حالتی از جذبه و شیدایی در توحید اشاره دارد و به می مغز منصور، که نماد معرفت و درک عمیق است، اشاره می‌کند که او را به تفکر و تأمل وادار می‌کند.
مستی بلبل به ایام خزان خواهد فتاد
گر به این عنوان بهار افزون کند شور مرا
هوش مصنوعی: بلبل در روزهای پاییزی به زودی مستی‌اش را از دست خواهد داد اگر کسی با این عنوان بهار، شوری در دل او به وجود بیاورد.
در کف آیینه چون سیماب باشد بی قرار
گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
هوش مصنوعی: در آینه، چهره‌ام مانند جیوه بی‌ثبات و ناپایدار است. اگر سلیمان قدرتش را به من بدهد، من مانند مورچه‌ای خواهیم بود.
می کشم با قامت خم گشته بار عشق را
کم نمی سازد کشیدن چون کمان زور مرا
هوش مصنوعی: من با قامت خمیده‌ام بار عشق را حمل می‌کنم و این بار هرگز کم نمی‌شود، همان‌طور که کشیدن کمان برای من دشوار نیست.
از دل فرعونیان ظلمت ید بیضا نبرد
صبح چون روشن کند شبهای دیجور مرا؟
هوش مصنوعی: آیا شب‌های تار و پر از ظلمت من را صبحی که مانند دستِ بیضای موسی است، روشن خواهد کرد؟
در حجاب ابر، گردانم به چشم ذره آب
نیست با خورشید تابان نسبتی نور مرا
هوش مصنوعی: در پوشش ابر، من را به چشم بگیر، چرا که من قطره‌ای از آب هستم و هیچ ارتباطی با خورشید درخشان ندارم.
گر مسیحا شیره جان در قدح ریزد مرا
شربت بیمار باشد طبع مغرور مرا
هوش مصنوعی: اگر مسیحا همانند درختی از شیره جانش در ظرفی بریزد، من هم نوشیدنی خود را خواهم داشت، اما طبع مغرور من به این درمان نیاز ندارد و بیمار است.
ره به عیش بی زوال خاکساری برده ام
هر سفالی کاسه چینی است فغفور مرا
هوش مصنوعی: من راهی را برگزیده‌ام که همواره خوشی و لذت را به همراه دارد، زیرا هر کسی که خوار و humble باشد، مانند سفالی است که به کاسه‌ای چینی تبدیل شده و در این دنیا به مقام و جایگاه بالایی دست پیدا کرده است.
حرف حق با باطلان، خون مرا بر خاک ریخت
دار شد آخر حدیث راست منصور مرا
هوش مصنوعی: حق اگر با باطل مواجه شود، ظلم و ستمی به من وارد می‌کند و من به خاطر حقیقتی که گفتم، به عذاب و درد دچار شدم. این وضعیت نشان‌دهنده سرنوشت تلخ من در داستان حق و باطل است.
صائب از دشنام تلخ او شکایت چون کنم؟
تلخی می جان شیرین است مخمور مرا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از دشنام تلخ او شکایت کنم؟ تلخی آن می‌خواباند و در عین حال، شراب شیرین من را به مستی می‌کشاند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش عندلیب