گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۱۱

چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست
دل هر کس که شود زیر و زبر خانه اوست
لیلی وحشی ما را نبود خلوت خاص
روز هر کس که سیه گشت، سیه خانه اوست
هر دل خسته که خون می چکد از فریادش
می توان یافت که ناقوس صنمخانه اوست
بر لب هر که بود مهر خموشی جاوید
بوسه زن از سر اخلاص، که پیمانه اوست
این پریشان سفرانی که درین بادیه اند
همه را روی توجه به در خانه اوست
حرف آن سلسله زلف، مسلسل بادا!
که شب هستی ما زنده به افسانه اوست
آن که سجاده اش از سینه بی کینه ماست
دل صد پاره ما سبحه صد دانه اوست
هر چراغی نکند دیده ما را روشن
ما و آن شمع که نه دایره و پروانه اوست
هیچ کس گرد دل ما نتواند گردید
کاین شکاری است که در پنجه شیرانه اوست
دام او می کند آزاد ز غم ها دل را
سیر چشمی ز دو عالم، اثر دانه اوست
این کهن قصر که پشت سر طوفان دیده است
بی قرار از اثر جلوه مستانه اوست
چاره دردسر هستی ناقص صائب
گر ز من می شنوی، صندل بتخانه اوست
آشنایی که ز من دور نگردد صائب
در خرابات جهان معنی بیگانه اوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست
دل هر کس که شود زیر و زبر خانه اوست
هوش مصنوعی: چشم‌های پر از اشک، همچون صدفی هستند که گوهر ارزشمندی در درون دارند. هر کسی که به دل او نزدیک شود، تمام زندگی‌اش دگرگون می‌شود.
لیلی وحشی ما را نبود خلوت خاص
روز هر کس که سیه گشت، سیه خانه اوست
هوش مصنوعی: شاعر به بیان این مفهوم می‌پردازد که برای ما امکان ندارند که به تنهایی و دور از دیگران باشیم، مثل لیلی و مجنون. او به تبعید و دوری می‌اندیشد و می‌گوید هر کس که در زندگی‌اش دچار مصیبت و تنگنا شده، در حقیقت خود اوست که در حسرت و اندوه گرفتار آمده و خانه‌اش تاریک و ناامید است.
هر دل خسته که خون می چکد از فریادش
می توان یافت که ناقوس صنمخانه اوست
هوش مصنوعی: هر دلی که از درد و فریادش خون می‌چکد، می‌توان فهمید که آن دل، زنگی برای معبد عشق و معشوق است.
بر لب هر که بود مهر خموشی جاوید
بوسه زن از سر اخلاص، که پیمانه اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که بر لبش مهر سکوت وجود دارد، از روی صداقت و محبت به او بوسه می‌زند؛ زیرا او خود می‌تواند معیار و نشانه‌ای از این سکوت باشد.
این پریشان سفرانی که درین بادیه اند
همه را روی توجه به در خانه اوست
هوش مصنوعی: این مسافران آشفته‌ای که در این بیابان هستند، همه توجه‌شان به در خانه او جلب شده است.
حرف آن سلسله زلف، مسلسل بادا!
که شب هستی ما زنده به افسانه اوست
هوش مصنوعی: گفت و گوی آن رشته مو، پیوسته مانند باد است! زیرا شب زندگی ما به داستان او ادامه دارد.
آن که سجاده اش از سینه بی کینه ماست
دل صد پاره ما سبحه صد دانه اوست
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر درون بی‌کینه‌اش، فرش نماز را از سینه‌اش می‌بافد، دل پاره‌پاره‌ ما به‌عنوان تسبیحی با صد دانه به حساب می‌آید.
هر چراغی نکند دیده ما را روشن
ما و آن شمع که نه دایره و پروانه اوست
هوش مصنوعی: هر چراغی که می‌آید، نمی‌تواند چشم‌و‌دل ما را روشن کند. تنها همان شمعی که ما با آن پیوند داریم و دور و برش پروانه‌ها در حال گردش هستند، این توانایی را دارد.
هیچ کس گرد دل ما نتواند گردید
کاین شکاری است که در پنجه شیرانه اوست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به دور دل ما بچرخد، چرا که دل ما در چنگال قدرتی سرسخت و نیرومند است.
دام او می کند آزاد ز غم ها دل را
سیر چشمی ز دو عالم، اثر دانه اوست
هوش مصنوعی: دام او باعث می‌شود که دل از غم‌ها رها شود و سیرابی چشم‌ها از دو دنیا، نتیجه وجود دانه اوست.
این کهن قصر که پشت سر طوفان دیده است
بی قرار از اثر جلوه مستانه اوست
هوش مصنوعی: این قصر قدیمی که شاهد طوفان‌ها بوده، هنوز هم به خاطر زیبایی شگفت‌انگیز او در حال ناپایداری و اضطراب است.
چاره دردسر هستی ناقص صائب
گر ز من می شنوی، صندل بتخانه اوست
هوش مصنوعی: اگر به من گوش کنی، راه حل مشکلات و دردسرهای زندگی ناتمام تو در دستان من است.
آشنایی که ز من دور نگردد صائب
در خرابات جهان معنی بیگانه اوست
هوش مصنوعی: آشنایی که هرگز از من دور نمی‌شود، صائب، نشان‌دهنده این است که در این دنیای پر از کژی و نادرستی، سایه‌ای از بیگانگی و تنهایی به او تعلق دارد.