غزل شمارهٔ ۱۴۵
صبح از جانهای روشن یاد میآید مرا
شام از تاریکی تن یاد میآید مرا
از دمِ سردِ خزان برگی که میافتد به خاک
از جهان بیبرگ رفتن یاد میآید مرا
میشوم چون شبنمِ گل آب از تردامنی
چون ازان پاکیزه دامن یاد میآید مرا
ناله خیزد چون سپند از دانهام بی اختیار
چون ازان صحرا و خرمن یاد میآید مرا
میشود یاقوتی از خونِ جگر منقارِ من
چون ازان فیروزه گلشن یاد میآید مرا
گوهرم را می دهد گَردِ یتیمی خاکمال
چون ازان دریای روشن یاد میآید مرا
تیغ میگردد الف بر سینهٔ شهبازِ من
گاهگاهی کز نشیمن یاد میآید مرا
میشود چشمم ز حسرت چون یدِ بیضا سفید
چون ز طور و نخلِ ایمن یاد میآید مرا
طفلِ اشکم، نیست جز گَردِ یتیمی دایهام
کی ز آغوش و ز دامن یاد میآید مرا
رشتهٔ اشکم به دامن میرسد بیاختیار
چون ز عیسیٰ همچو سوزن یاد میآید مرا
نیست تا گل در نظر صائب چو بلبل خامشم
در حضورِ گل ز شیون یاد میآید مرا
غزل شمارهٔ ۱۴۴: چون به خاطر آن دو لعلِ آبدار آید مراغزل شمارهٔ ۱۴۶: شد مسلسل بوی گل، زنجیر میباید مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح از جانهای روشن یاد میآید مرا
شام از تاریکی تن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: در صبح، برایم یادآور زندگیهای پرنور و شفاف است، و در شب، به یاد میآورم که چگونه تن و جسم در تاریکی غرق میشوند.
از دمِ سردِ خزان برگی که میافتد به خاک
از جهان بیبرگ رفتن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: وقتی برگی از درخت در فصل پاییز و در هوای سرد به زمین میافتد، به یاد میآورم که چطور از دنیا و زندگی هم ممکن است بیبرگ و بدون نشانی برویم.
میشوم چون شبنمِ گل آب از تردامنی
چون ازان پاکیزه دامن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: من به لطافت و زلالی شبنم گل تبدیل میشوم، چون از دامن پاک و نازک آن یاد میکنم.
ناله خیزد چون سپند از دانهام بی اختیار
چون ازان صحرا و خرمن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته و طبیعی، مانند جوانه زدن سپند از دانهاش، نالهای از درونم به گوش میرسد؛ وقتی که به یاد آن دشت و کشت و کار میافتم.
میشود یاقوتی از خونِ جگر منقارِ من
چون ازان فیروزه گلشن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: من با تمام درد و غم و سختی که دارم همچون یاقوتی درخشان میشوم، چون وقتی به یاد گلشن فیروزهای میافتم، روح و جانم سرشار از زیبایی و امید میشود.
گوهرم را می دهد گَردِ یتیمی خاکمال
چون ازان دریای روشن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: وقتی به یاد دریا و زیباییهایش میافتم، حس میکنم که ارزش و گوهری که در درون دارم با غبار یتیمی و تنهایی پوشیده شده است.
تیغ میگردد الف بر سینهٔ شهبازِ من
گاهگاهی کز نشیمن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: تیغ بهطور مداوم بر سینهی پرندهی قوی من میچرخد، گاهی به یاد مکانی که از آن آمدهام، دچار حس nostalgia میشوم.
میشود چشمم ز حسرت چون یدِ بیضا سفید
چون ز طور و نخلِ ایمن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: چشمم مثل دست بیضای حضرت موسی، از حسرت به سفیدی میزند و به یاد کوه طور و درخت نخل ایمن میافتم.
طفلِ اشکم، نیست جز گَردِ یتیمی دایهام
کی ز آغوش و ز دامن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس تنهایی و یتیمی است. شاعر به یاد دارد که تنها چیزی که در زندگیاش باقی مانده، حس عمیق یتیمی و فقدان محبت و مراقبت است. او از دایهاش یاد میکند و به این موضوع اشاره دارد که نتوانسته از آغوش و محبت او بهرهمند شود، و این احساس او را به شدت آزار میدهد. همچنان که یاد دایهاش برایش مهم است، حس گمگشتگی و فقدان در زندگیاش نیز برجسته است.
رشتهٔ اشکم به دامن میرسد بیاختیار
چون ز عیسیٰ همچو سوزن یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: اشکهای من به دامنم میرسد بدون این که کنترلش کنم، مانند یادآوری سوزنی که به عیسیٰ مرتبط است.
نیست تا گل در نظر صائب چو بلبل خامشم
در حضورِ گل ز شیون یاد میآید مرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که گل در نظر صائب وجود ندارد، من همچنان مانند بلبل خاموش هستم و در حضور گل، صدای شیونم به یادم میآید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/04/06 16:07
مظفر محمدی الموتی خشکچالی
در بیت ششم «گوهرم» باید درست باشد:
گوهرم را میدهد گرد یتیمی خاکمال

صائب