گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۳

بشکفد پروانه چون در انجمن بیند مرا
خیزد از بلبل فغان چون در چمن بیند مرا
مصرعِ برجستهٔ آهم چنین کاستاده‌ام
آب گردد شمع اگر در انجمن بیند مرا
چرخِ عاجِز‌کُش که چون شمع آتشم در جان زده است
چشم‌ دارم بر مزارِ خویشتن بیند مرا!
منتِ شمعِ تجلّی می‌نهد بر بختِ من
کرمِ شب‌تابی فلک چون در لگن بیند مرا
زان نمی‌بندم لبِ خواهش که این چرخِ خسیس
روزیم را می‌بُرد گر بی دهن بیند مرا
سرمهٔ خاموشیی خواهم که گوشِ پرده‌در
چون لبِ پیمانه بیزار از سخن بیند مرا
همچو گرگ از یکدگر چشمِ حسودش می‌درد
گر ز نقشِ بوریا در پیرهن بیند مرا
ناخنِ من آبروی تیشهٔ فرهاد ریخت
آه اگر شیرین به چشمِ کوهکن بیند مرا
تا عقیق از سادگی سنجید خود را با لبش
جوشِ غیرت تشنهٔ خونِ یمن بیند مرا
گر چنین صائب غریبان را نوازش می‌کند
چشم بگشاید چو غربت، در وطن بیند مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشکفد پروانه چون در انجمن بیند مرا
خیزد از بلبل فغان چون در چمن بیند مرا
هوش مصنوعی: زمانی که پروانه مرا در جمع ببیند، به شادی می‌رقصد و فریاد بلبل هم بلند می‌شود وقتی مرا در باغ ببیند.
مصرعِ برجستهٔ آهم چنین کاستاده‌ام
آب گردد شمع اگر در انجمن بیند مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر آه و ناله‌ام در این حال، به گونه‌ای ایستاده‌ام که مثل شمعی در جمع دیگران اگر مرا ببیند، آب می‌شود.
چرخِ عاجِز‌کُش که چون شمع آتشم در جان زده است
چشم‌ دارم بر مزارِ خویشتن بیند مرا!
هوش مصنوعی: چرخ ناتوانی که مانند شمعی در جانم آتش افکنده است، چشمم به قبر خودم دوخته است تا مرا ببیند!
منتِ شمعِ تجلّی می‌نهد بر بختِ من
کرمِ شب‌تابی فلک چون در لگن بیند مرا
هوش مصنوعی: شمعی که نورش را می‌تاباند، بر سرنوشت من لطف و بخشش می‌کند. مثل کرم شب‌تابی که در آسمان مرا می‌بیند و در دلش مهربانی موج می‌زند.
زان نمی‌بندم لبِ خواهش که این چرخِ خسیس
روزیم را می‌بُرد گر بی دهن بیند مرا
هوش مصنوعی: من از خواسته‌های خود حرفی نمی‌زنم، چون این دنیای نقصان‌دار و بی‌رحم روزی مرا می‌برد، اگر در سکوت بمانم و کسی مرا نبیند.
سرمهٔ خاموشیی خواهم که گوشِ پرده‌در
چون لبِ پیمانه بیزار از سخن بیند مرا
هوش مصنوعی: من به دنبال سکوتی هستم که مانند سرمه‌ای باشد، تا گوش‌های پرده در از من و کلماتم دوری کنند و مانند لب پیمانه از گفت‌وگو خسته شوند.
همچو گرگ از یکدگر چشمِ حسودش می‌درد
گر ز نقشِ بوریا در پیرهن بیند مرا
هوش مصنوعی: چشم حسود مانند گرگی است که به یکدیگر آسیب می‌زند؛ اگر او مرا در لباس بوریا ببیند، حسدش برانگیخته می‌شود.
ناخنِ من آبروی تیشهٔ فرهاد ریخت
آه اگر شیرین به چشمِ کوهکن بیند مرا
هوش مصنوعی: اگر شیرین مرا ببیند، ناخن من می‌تواند آبروی تیشهٔ فرهاد را برباد دهد.
تا عقیق از سادگی سنجید خود را با لبش
جوشِ غیرت تشنهٔ خونِ یمن بیند مرا
هوش مصنوعی: من در اینجا خود را با زیبایی و سادگی عقیق مقایسه می‌کنم و احساس می‌کنم که غیرتی عمیق در من وجود دارد که عطش و تشنگی ای شبیه به شور و احساسات در سرزمین یمن را در درونم دارد.
گر چنین صائب غریبان را نوازش می‌کند
چشم بگشاید چو غربت، در وطن بیند مرا
هوش مصنوعی: اگر صائب، کسانی را که در غربت هستند با مهربانی نگاه کند، پس باید چشمانش را باز کند و ببیند که در وطن نیز من را می‌بیند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۳ به خوانش عندلیب