گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۲

داغ عشق از سینهٔ روشن به‌ دست آمد مرا
دامنِ خورشید ازین روزن به دست آمد مرا
دیده‌ام چون پیرِ کنعان شد سفید از انتظار
تا ز یوسف بوی پیراهن به دست آمد مرا
مشرقِ بینِش به آسانی نگشتم همچو شمع
سوختم تا دیدهٔ روشن به دست آمد مرا
وحشت‌آبادِ جهان شد جنتِ در بسته‌ام
تا ز عزلت گوشهٔ مأمن به دست آمد مرا
از جوانی خارخاری در بساطم ماند و بس
بوتهٔ خاری ازان گلشن به دست آمد مرا
چشمِ ظاهربین ز پیری‌ها اگر تاریک شد
منت ایزد را دلِ روشن به دست آمد مرا
از عصا در عهدِ پیری کم نشد گمراهیم
پایِ دیگر بهرِ لغزیدن به دست آمد مرا
دستِ تعمیر از تنِ خاکی چسان کوته کنم؟
وصلِ آن جانِ جهان، از تن به دست آمد مرا
رویِ چون آیینه از گلخن به گلشن چون کنم؟
چون صفای سینه از گلخن به دست آمد مرا
چرب‌نرمی‌ها طمع زان ماهِ سیما داشتم
عاقبت زان گِردِران، گِردِن به دست آمد مرا
شد گریبانِ من از دستِ ملامتگر خلاص
تا ز صحرای جنون دامن به دست آمد مرا
ساختم در زخمِ صرفِ تیره‌روزان همچو سنگ
خردهٔ چندی که از آهن به دست آمد مرا
با هزاران چشم از دنیا نشد رزقِ حریص
این گشایش کز نظر‌بستن به دست آمد مرا
دانه‌ای کز باد دستی، صائب افشاندم به خاک
در لباسِ خوشه و خرمن به دست آمد مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داغ عشق از سینهٔ روشن به‌ دست آمد مرا
دامنِ خورشید ازین روزن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل روشن من زنده شد و به همین خاطر، به نور و گرمای خورشید رسیدم.
دیده‌ام چون پیرِ کنعان شد سفید از انتظار
تا ز یوسف بوی پیراهن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: چشمم همچون پیرمردی شده که از انتظار به سفیدی می‌گراید؛ تا زمانی که از یوسف بوی پیراهنش به من رسید.
مشرقِ بینِش به آسانی نگشتم همچو شمع
سوختم تا دیدهٔ روشن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: به سادگی نتوانستم به روشنایی و آگاهی دست یابم و مانند شمعی که می‌سوزد، نیازمند زمان و تلاش بودم تا چشمی روشن و بینا به دست آورم.
وحشت‌آبادِ جهان شد جنتِ در بسته‌ام
تا ز عزلت گوشهٔ مأمن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: عالم پر از ترس و وحشت شده، در حالی که گوشه‌ای از تنهایی‌ام به وسعت بهشت برایم فراهم شده است.
از جوانی خارخاری در بساطم ماند و بس
بوتهٔ خاری ازان گلشن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: از زمان جوانی، یک زخم عمیق در وجودم باقی مانده و تنها یک بوته خار در زندگی‌ام رشد کرده، که همانا چیزی است که از آن باغچه زیبا به دست آورده‌ام.
چشمِ ظاهربین ز پیری‌ها اگر تاریک شد
منت ایزد را دلِ روشن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: اگر چشم ظاهر بین به دلیل پیری کم نور شود، اما من با دل روشن و امیدوار از لطف خدا بهره‌مند شدم.
از عصا در عهدِ پیری کم نشد گمراهیم
پایِ دیگر بهرِ لغزیدن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: در دوران پیری، برای من که دچار گمراهی هستم، عصا همچنان یار و همراه است تا از افتادن و لغزش نجاتم دهد.
دستِ تعمیر از تنِ خاکی چسان کوته کنم؟
وصلِ آن جانِ جهان، از تن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم دستم را از بدن مادی خود کوتاه کنم؟ زیرا آن روحِ زنده و اصلی که به دنیا جان می‌دهد، از این بدن به من رسیده است.
رویِ چون آیینه از گلخن به گلشن چون کنم؟
چون صفای سینه از گلخن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم چهره‌ای شفاف و درخشان مانند آینه از مکان بدی به جایی خوب منتقل کنم؟ وقتی که پاکی و صفای دل، از همان مکان بد به دستم آمده است.
چرب‌نرمی‌ها طمع زان ماهِ سیما داشتم
عاقبت زان گِردِران، گِردِن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: در جستجوی زیبایی و جذابیت چهره‌ای دل‌فریب بودم و در نهایت به آنچه که خواسته‌ام بود، دست یافتم.
شد گریبانِ من از دستِ ملامتگر خلاص
تا ز صحرای جنون دامن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: من از دست انتقادات و سرزنش‌ها رهایی یافتم، و حالا توانستم از بیابان جنون بیرون بیایم و به آرامش دست پیدا کنم.
ساختم در زخمِ صرفِ تیره‌روزان همچو سنگ
خردهٔ چندی که از آهن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: در سختی‌ها و مشکلات زندگی، مانند تکه‌های آهن که در اثر ضربه‌ها به سنگ تبدیل می‌شوند، من نیز با تحمل و تلاش به وجود آمده‌ام.
با هزاران چشم از دنیا نشد رزقِ حریص
این گشایش کز نظر‌بستن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: با وجودی که با هزاران چشم دنیا را نگاه کرده‌ام، باز هم به این نتیجه نرسیدم که به‌دست آوردن نعمت‌های دنیا تنها از طریق محدود کردن نگاه و توجه به چیزهای خاص ممکن است.
دانه‌ای کز باد دستی، صائب افشاندم به خاک
در لباسِ خوشه و خرمن به دست آمد مرا
هوش مصنوعی: دانه‌ای که از باد به زمین افتاده بود، با تلاش و زحمتی که در برداشت خوشه و خرمن کشیدم، به من رسید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1401/09/08 00:12
سفید

 

عالی...

 

مشرق بینش به آسانی نگشتم همچو شمع

سوختم تا دیده‌ی روشن به دست آمد مرا...

 

1401/09/08 01:12
سفید

 

با هزاران چشم از دنیا نشد رزق حریص

این گشایش کز نظر بستن به دست آمد مرا...

 

این بیت بسیار زیبای صائب عزیز، مرا آناً یاد بیتِ شاهکاری از کلیم گرامی انداخت:

 

بی دیده راه گر نتوان رفت پس چرا

چشم از جهان چو بستی از او می توان گذشت...