غزل شمارهٔ ۱۴۱
پردهدار و حاجب و دربان نمیباشد مرا
خانه چون آیینه بیمهمان نمیباشد مرا
دُرد و صافِ عالمِ امکان ز یک سرچشمه است
شکوهای از ساقیِ دوران نمیباشد مرا
کعبه و بتخانه یکسان است پیشِ چشمِ من
سنگِ کم در پلهٔ میزان نمیباشد مرا
در خراباتِ تجرّد میکنم چون عشق سِیر
خانه در معمورهٔ امکان نمیباشد مرا
طوقِ من چون قمریان از حلقهٔ ماتم بود
خاطرِ شاد و لبِ خندان نمیباشد مرا
آنچه چون آیینه دارم در نظر، نقشِ دل است
از کسی پوشیده و پنهان نمیباشد مرا
شعله را در پاکبازی داغ دارد همّتم
خارخارِ آرزو در جان نمیباشد مرا
قانعم با قطرهٔ آبی که دارم چون گهر
چشمِ آب از قُلزم و عمان نمیباشد مرا
نیک و بد یک جلوه چون آیینه دارد در دلم
شکوه از چشم و دلِ حیران نمیباشد مرا
دادهام دل را به دست عشق در روز ازل
یوسفِ بیجرم در زندان نمیباشد مرا
همچو مژگان تیرِ یک ترکش بود افکارِ من
مصرعِ بیرتبه در دیوان نمیباشد مرا
خود به خود چون غنچه صائب عقدهام وا میشود
احتیاجِ ناخن و دندان نمیباشد مرا
غزل شمارهٔ ۱۴۰: بلبلِ خوش نغمهام، با گل سخن باشد مراغزل شمارهٔ ۱۴۲: داغ عشق از سینهٔ روشن به دست آمد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پردهدار و حاجب و دربان نمیباشد مرا
خانه چون آیینه بیمهمان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: این جا خانهای مثل آیینه است که هیچ کس جز خودم در آن نیست. مثل این است که پردهدار و دربان ندارد و کسی به آن راهی ندارد.
دُرد و صافِ عالمِ امکان ز یک سرچشمه است
شکوهای از ساقیِ دوران نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: شراب صاف و ناخالصیهای دنیا از یک منبع سرچشمه میگیرد و من به هیچکس از ساقی زمان شکایت ندارم.
کعبه و بتخانه یکسان است پیشِ چشمِ من
سنگِ کم در پلهٔ میزان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: برای من، کعبه و بتخانه هیچ تفاوتی ندارند؛ زیرا سنگی که در وزنسنج قرار دارد، برای من ارزشی ندارد.
در خراباتِ تجرّد میکنم چون عشق سِیر
خانه در معمورهٔ امکان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: در میخانهی رهایی از وابستگی زندگی میکنم، زیرا عشق برای من به خانهای در عالم وجود نمیرسد.
طوقِ من چون قمریان از حلقهٔ ماتم بود
خاطرِ شاد و لبِ خندان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: طوقی که بر گردنم هست مانند حلقهای از غم و اندوه است، بنابراین نه میتوانم شاد باشم و نه لبخندی بر چهرهام بیاورم.
آنچه چون آیینه دارم در نظر، نقشِ دل است
از کسی پوشیده و پنهان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: آنچه که در ذهنم نمایان است، تصویر دل من است و این احساسات از نظر دیگران پنهان نیستند.
شعله را در پاکبازی داغ دارد همّتم
خارخارِ آرزو در جان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: شعلهی عشق و پاکبازی در وجود من به شدت احساس میشود، اما در درونم چیزی جز حسرت و آرزو باقی نمانده است.
قانعم با قطرهٔ آبی که دارم چون گهر
چشمِ آب از قُلزم و عمان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: من با همین قطرهٔ آبی که در اختیار دارم راضیام، چراکه ارزش آن برایم به اندازهٔ جواهر است و از دریاها و سرزمینهای بزرگ خیلی بیشتر نمیباشد.
نیک و بد یک جلوه چون آیینه دارد در دلم
شکوه از چشم و دلِ حیران نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: خیری و شری که در زندگی تجربه میکنیم، مانند تصویر در آیینه، در دل من انعکاس دارد. من از چشم و دل گیج و ناامید، شکایتی ندارم.
دادهام دل را به دست عشق در روز ازل
یوسفِ بیجرم در زندان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: دل خود را به عشق سپردهام، از زمانی که دنیا آغاز شده است. من مانند یوسفی بیگناه هستم که در زندان گرفتار شدهام.
همچو مژگان تیرِ یک ترکش بود افکارِ من
مصرعِ بیرتبه در دیوان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: افکار من مانند تیرهایی در یک ترکش هستند و نظم خاصی ندارند، بنابراین نمیتوانند به عنوان یک شعر مرتب و منظم در دیوان شعر قرار گیرند.
خود به خود چون غنچه صائب عقدهام وا میشود
احتیاجِ ناخن و دندان نمیباشد مرا
هوش مصنوعی: به تدریج و به طور طبیعی مثل غنچه، درونم باز میشود و دیگر نیازی به کمک ناخن و دندان ندارم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1395/01/10 17:04
محسن شفیعی
بیت چهارم مصراع اول
در خرابات تجرد می کنم چون عشق سیر

صائب