غزل شمارهٔ ۱۴۰
بلبلِ خوش نغمهام، با گل سخن باشد مرا
سرمهٔ خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا
از نوای خویش چون بلبل شود روشن دلم
شعلهٔ آواز، شمعِ انجمن باشد مرا
نیست با آیینه رویِ حرف من چون طوطیان
هر کجا باشم، سخن با خویشتن باشد مرا
صحبتِ من گرم با خونابهنوشان میشود
چون سهیل این شوخچشمی در یمن باشد مرا
در فَلاخَن میگذارد بیستون را تیشهام
کارفرمایی اگر چون کوهکن باشد مرا
برنمیآید صدا در گوشهٔ خلوت ز من
بیقراری چون سپند از انجمن باشد مرا
میتوانم داد پشتِ خود به دیوار قفس
گر نسیمِ آشنایی در چمن باشد مرا
دشمنِ ناساز را خونینجگر دارم به صبر
میکنم گل، خار اگر در پیرهن باشد مرا
آتشِ دوزخ شود بر من گلستانِ خلیل
داغِ عشقِ او اگر زیبِ بدن باشد مرا
در هوای حلقهٔ زلفش همان خون میخورم
گر قدح نافِ غزالانِ خُتن باشد مرا
میکنم بادِ صبا را حلقهٔ بیرون در
راه اگر در زلفِ آن پیمانشکن باشد مرا
میبرم گوی سعادت از میانِ عاشقان
بر سرِ بالین گر آن سیبِ ذقن باشد مرا
در غریبی قطرهٔ من آبِ گوهر میشود
آبِ دریایم که تلخی در وطن باشد مرا
میزنم خود را بر آتش بر امیدِ پختگی
چون ثمر تا کی رگِ خامی رسن باشد مرا
مرگ نتواند ز کویش پای من کوتاه کرد
جامهٔ احرام صائب از کفن باشد مرا
غزل شمارهٔ ۱۳۹: چون ز دنیا نعمتِ الوان هوس باشد مرا؟غزل شمارهٔ ۱۴۱: پردهدار و حاجب و دربان نمیباشد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلبلِ خوش نغمهام، با گل سخن باشد مرا
سرمهٔ خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا
هوش مصنوعی: من بلبل خوشنوا هستم و با گلها گفتگو میکنم، اما خاموشیام شبیه به زاغ و زغن است.
از نوای خویش چون بلبل شود روشن دلم
شعلهٔ آواز، شمعِ انجمن باشد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که صدای خودم را میشنوم، مانند بلبل که آواز میخواند، قلبم روشن میشود و صدای من مانند شمعی در جمع دیگران میدرخشد.
نیست با آیینه رویِ حرف من چون طوطیان
هر کجا باشم، سخن با خویشتن باشد مرا
هوش مصنوعی: زمانی که با آیینه صحبت میکنم، مانند طوطیها نیستم که هر جا بروم، تنها تکرار کنم. بلکه هر کجا که باشم، صحبتهایم از درون خودم برمیخیزد.
صحبتِ من گرم با خونابهنوشان میشود
چون سهیل این شوخچشمی در یمن باشد مرا
هوش مصنوعی: گفتوگوی من با کسانی که در رنج و درد هستند، مثل این است که سهیل (ستارهای در آسمان) در یمن، زیبایی و دلربایی خود را به نمایش بگذارد.
در فَلاخَن میگذارد بیستون را تیشهام
کارفرمایی اگر چون کوهکن باشد مرا
هوش مصنوعی: اگر کارفرمای من مانند کوهکن باشد، میتوانم با تیشهام کار بیستون را در فلاخن انجام دهم.
برنمیآید صدا در گوشهٔ خلوت ز من
بیقراری چون سپند از انجمن باشد مرا
هوش مصنوعی: در گوشهٔ تنهایی من صدایی نمیرسد که نشاندهندهٔ بیقراریام باشد، مانند شعلهای که از جمع دور است.
میتوانم داد پشتِ خود به دیوار قفس
گر نسیمِ آشنایی در چمن باشد مرا
هوش مصنوعی: میتوانم به دیوار قفس تکیه کنم، اگر باد آشنایی از چمن بوزد و مرا زنده کند.
دشمنِ ناساز را خونینجگر دارم به صبر
میکنم گل، خار اگر در پیرهن باشد مرا
هوش مصنوعی: من با صبر و تحمل به دشمنی که با من سازگاری ندارد، واکنش نشان میدهم؛ حتی اگر در ظاهر من، مشکلات و موانع وجود داشته باشد.
آتشِ دوزخ شود بر من گلستانِ خلیل
داغِ عشقِ او اگر زیبِ بدن باشد مرا
هوش مصنوعی: اگر داغ عشق او زیبایی بدن من باشد، آتش دوزخ بر من همچون گلستان خلیل خواهد شد.
در هوای حلقهٔ زلفش همان خون میخورم
گر قدح نافِ غزالانِ خُتن باشد مرا
هوش مصنوعی: در هوای موهایش، همانگونه که خونم را مینوشم، حتی اگر جامی از گیلاسهای زیبا باشد، برای من فرقی ندارد.
میکنم بادِ صبا را حلقهٔ بیرون در
راه اگر در زلفِ آن پیمانشکن باشد مرا
هوش مصنوعی: من در انتظار مینشینم و از وزش نسیم صبحگاهی کمک میگیرم تا به درِ خانهام نزدیک شوم، زیرا اگر آن معشوق پیمانشکنی در زلفش باشد، دلم تاب نمیآورد.
میبرم گوی سعادت از میانِ عاشقان
بر سرِ بالین گر آن سیبِ ذقن باشد مرا
هوش مصنوعی: من خوشبختی را از میان عاشقان برمیدارم و اگر آن سیب باشد، بر سر بالینم میگذارم.
در غریبی قطرهٔ من آبِ گوهر میشود
آبِ دریایم که تلخی در وطن باشد مرا
هوش مصنوعی: در دوری، قطرهای از وجودم چون گوهر ارزشمند میشود، هرچند که در وطنم تلخیها را تجربه کردهام و دریای وجودم پر از این تلخیهاست.
میزنم خود را بر آتش بر امیدِ پختگی
چون ثمر تا کی رگِ خامی رسن باشد مرا
هوش مصنوعی: من خود را به آتش میزنم تا به بلوغ و پختگی برسم، همانند میوهای که آمادهی چیدن است. اما تا چه زمانی باید به خامی و ناپختگی ادامه دهم؟
مرگ نتواند ز کویش پای من کوتاه کرد
جامهٔ احرام صائب از کفن باشد مرا
هوش مصنوعی: مرگ نتواند مرا از حضور در کوی خود دور کند و من حتی در هنگام مرگ نیز لباس احرامم را از کفن نمیکشم.

صائب